قرار بود حدود هفت و نیم حرکت کنیم سمت تالار

با آژانس هماهنگ کرده بودم از قبل برای رفت و برگشت

امید از صبح سر درد داشت.. گفت از دیشب سر درد شدم

نمیدونم اون طرف چه خبره.. فقط میدونم بحث داشتن سر موضوع ما

ی سر رفت دکتر .. آمپول نوشته بود برای درد شدیدش و یکم بعد بهتر شد

آژانس به موقع رسید و حرکت کردیم

تالار بد نبود

اولش که هنوز کل مهمون ها نرسیده بودن و فضا بود برای نفس کشیدن

همه چیز خوب بود و به نظرم خیلی خوب کارکنان پذیرایی می کردن

میوه و شیرینی و شربت

بعد که کل جمعیت اومدن... واقعا جا برای نفس کشیدن نبود و کلی بچه نوزاد اومده بودن

و واقعا سالن جوابگوی اون جمعیت نبود

ما که رسیدیم خواهر بزرگه الهه دم در ورودی تالار ایستاده بود

با اینکه منو ی بار دیده فقط ولی شناخت و خیلی هم خانواده الهه محبت دارن

بوس بوسیم کرد و البته خودم فکر میکنم بعد ماجرای جدایی ....خانواده الهه محبتشون نسبت به من

بیشتر شده بود .. حالا شاید هم دلشون برام سوخته..

گفت الهه داره لباس عوض میکنه

منم خوب الهه رو میشناسم میدونم این لباس عوض کردن چقدر طول می کشه

نشستیم و فکر کنم چهل دقیقه بعد الهه اومد و خیلی هم خوشگل شده بود

آرایشش رو خیلی دوست داشتم و موهاش رو هم مشکی کرده بود و بهش می اومد

لباسش نه... مدلش بد نبود ولی پارچش به چشم من خیلی ارزون اومد!!

نمیدونم من کلا پارچه برق برقی دوست ندارم

لباسش آبی تیره بود

الهه اینا پنج تا خواهرن

من خیلی دلم میخواست خواهر دومی رو که داروسازه ببینم

خوب هفت ساله همیشه الهه تعریف میکنه و من کلی تصور ذهنی داشتم از این خواهرش

روابط الهه با این خواهرش جالب نیست

عروس و داماد خیلی دیر اومدن

آها یادم رفت بگم که پسر اصفهانی نیست و برای یکی از شهر های غرب کشوره

وای اصلا ی عروسی شد بیا و ببین

خانواده داماد چقدر پر توقع!!

مامان الهه اومد نشست پیشم و یکم درد و دل کرد

از مرحوم و جدایی پرسید و گفت من چقدر منتظر عروسی شما بودم

گفتم ببخشید دیگه ما همه رو نا امید کردیم!!!!!!!!!!!

گفت خانواده پسر و پسر هیچ کاری برای دخترم نکردن!!! هیچ کاری

و دختر احمق من میگه هیچی نگید!! زشته

خواهر الهه بی نهایت دختر ساده و مظلومیه

ی خونه برای مادرش خرید ی جای خوب تو اصفهان

ی ماشین هم خریده که الهه و خواهر کوچیکه استفاده کنن

امیدوارم این نیت خوبش تو زندگیش کمکش کنه

داماد رو بگم... خوش قیافه تر از عروس بود به نظر من

به چشم من شبیه معتاد ها اومد!! یعنی من این رو گرفتم از داماد که ی چیزی مصرف میکنه

و البته شغلش چون خلبانی هست ... این احتمال باید خیلی کم باشه

امیدوارم اشتباه کرده باشم

ولی خوب به مامان که گفتم من این حس رو گرفتم از داماد

گفت منم همین نظر رو دارم و به نظر میرسه معتاد باشه!!!

اصلا از خانواده داماد خوشم نیومد

بسیار پر توقع!! عروس تمام هزینه ها رو داده بود

مادر پسر راه می رفت میگفت وای پسرم حنا بندان نداشته!!!

یکی بود بهش بگه چند روزه اومدید اصفهان با ی جمعیت زیادی از فامیل

و خونه خواهر بزرگه الهه مهمان بودن

جقدر آخه توقع؟

خواهر دومی الهه بالاخره اومد

می تونم بگم از همه خواهر ها خوشگل تر بود

با کلاس تر و با اعتماد به نفس بالا

لباسش هم خیلی قشنگ بود و مش موهاش و مدلش رو هم دوست داشتم

ی کلیپ از عقد و عروسی هم نشون دادن که خوشگل بود

و مخصوصا عروس با موهای قهوه ای تیره برای چشن عقدش خیلی خوشگل تر بود

برای عروسی موهاش رو روشن کرده بود

که به نظر من سنش رو خیلی زیاد نشون می داد

خیلی دیر شام دادن

بعد شام من و مامان خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون چون آژانس منتظرمون بود

رسیدیم خونه ساعت از یک گذشته بود

تا بخوابم حدود دو شد

امید حالش بهتر بود..ی کلیپ خوشگل هم برام فرستاد ...گوش دادم

می گفت این یکی خوب نشده که به نظرم خیلی هم خوب بود

هفته ی آینده برای من هفته ی سختیه

چون باید در مورد خودم و امید تصمیم های مهم بگیرم

سختی ماجرای اینجاست که برای من هر دو مسیر سخته

هم جدا شدن از امید و قید این رابطه رو زدن

هم قبول کردن درخواست ازدواج امید

در نهایت بدجنسی امید هفته آینده رو میخواد سکوت کنه

تا من بتونم خوب فکر کنم

به احتمال زیاد همدیگه رو نمی بینیم این یک هفته

 

 

۱۲ نظر ارسال شده است

  1. اولین باری که با نارنج رفتیم مشاوره آقای مشاور نارنج رو‌فرستاد بیرون و بدون مقدمه بهم گفت قیافه ش شبیه معتاداس!
    نگم برات که اون شب حالم اینقدر بد شد که کارم به سرم کشید.
    .......
    راستش من یه کم تو خوندن پستات تنبلی کردم میشه بگی کدوم پست در مورد آشناییت با امید هست؟ راستش بهی جان چون امید یه بچه داره میخوام اول پستا رو بخونم که الکی قضاوت نکنم یا پیشنهادی ندم.
    در پاسخ
    می تونم بفهمم چقدر شرایط سختی بوده برای تو
    عالی از مشاوره رفتن و این پروسه های قبل ازدواج بیزارم... فکر میکنم هر چی توان داشتم استفاده کردم
    دیگه توانی برام باقی نمونده که بخوام دوباره شروع کنم به مشاوره رفتن... حرف زدن..حتی فکر کردن.. سبک سنگین کردن
    همه این ها به نظرم مسخره میاد..انگار توخالی و پوچه برام

    پست های اردیبهشت در مورد آشناییم با امید هست
    ی پست نیست ... تو چند تا پست در مورد این موضوع نوشتم
    و البته بیشتر در کامنت ها توضیح دادم
    ۲۲ تیر ۹۸ , ۱۷:۲۷
  2. آخرش با مامان رفتی؟
    خب خدا را شکر که عروسی خوبی بود
    با آرامش فکر کن و بهترین تصمیم را بگیر
    خداوند یار و نگهدارت باشه
    در پاسخ
    بله ... مثل بچه ها شده مامان... اولش میگه نمیام!! بعد میاد

    سعی میکنم تیلو...میدونم که می فهمی چقدر شرایط سختیه برای من
    ۲۲ تیر ۹۸ , ۱۲:۰۰
  3. ان شالله خوشبخت بشن. 
    چند روز پیش با دوستای دوران کارشناسی دور هم جمع شده بودیم و در مورد ازدواج یکی از دوستامون مجمع تشخیص مصلحت داماد گرفته بودیم😅 
    از ۱۵ نفر فقط یه نفر بود که جشن عروسیش براش لذت بخش بود. هممون به یه صورتی از طرف خانواده داماد رنجیده بودیم. حالا درسته تفاوت فرهنگی هست بین دو خانواده. اما نمیدونم چرا مردم اینجوری شدن. خب حالا دهنشونو ببندن و همه چیز رو بذارن به عهده عروس و داماد زمین به اسمون نمیاد. مثلا من خودم دوست داشتم یه جشن عقد مفصل بابام واسم بگیره و عروسیم فقط مهمونی کوچیک باشه . ولی دقیقا برعکس شد. هی مادرشوهرم گفت من پسر اولمه ارزو دارم براش عروسی بگیرم. اون پولی که ما اون موقع خرج کردیم پول نصف یه خونه بود. اگه فوضولی نکرده بودن من الان تو خونه خودم نشسته بودم. الان نتیجش اینه که ما اومدیم خونه بخریم یهو بازار ترکید و نشد. الان دیگه نمیاد بگه که وای پسر اولم خونه نداره و.... . عین خیالشم نیست. پسراشونو لخت و عریان زن میدن یه عالمه انتظار هم دارن.
    دوباره من در دلم بااااز شد😂😂😂😂
    در پاسخ
    انشالله
    خوب متاسفانه همینه
    خون به جیگر عروس و داماد میشه تو این مراسم... انقدر که سخت می گیریم یا بهمون سخت میگیرن

    میدونم چی میگی در مورد خونه بهار
    باز خوبه مادرشوهرت دلش عروسی خوب میخواسته برای پسرش
    بازم دمش گرم
    انشالله مشکل خونه برای من و تو حل بشه
    چون میفهمم و به سرم اومده..خیلی بده که دیگه نمیشه حتی دنبال خونه بود
    چه برسه به خریدن!!

    عزیزمی راحت باش
    ۲۲ تیر ۹۸ , ۱۰:۳۷
  4. نمیدونم اون طرف چه خبره.. فقط میدونم بحث داشتن سر موضوع ما

    کاش بیشتر توصیح می داد 
    آیا خانوادش مخالف ازدواج شما هستند؟اگه موافقن پس سردرد امید براچیه 

    در صورت ازدواج شما دخترش با مادرش زندگی می کنه ؟
    در پاسخ
    هیچی نمیگه.. فعلا سکوت کرده .. فقط در حد احوال پرسی حرف میزنه

    نه مخالف نیستن.. اتفاقا خیلی هم از ازدواجش استقبال کردن
    حالا نه با من
    کلا خانوادش تمایل داشتن این چند سال که ازدواج کنه


    هنوز خیلی مونده تا به این حرف ها برسیم
    من اصلا نمیدونم به این مرحله میرسیم که در مورد این چیزها حرف بزنیم یا نه
    ۲۲ تیر ۹۸ , ۰۱:۱۹
  5. امیدوارم هر تصمیمی میگیری پر از خیر و خوبی برات همراه باشه❤️
    در پاسخ
    مرسی عزیز دلم
    ۲۱ تیر ۹۸ , ۲۳:۳۸
  6. دوماد خلبانم بود و هیچ قدم از قدم برنداشته ؟خدایا این عروسم خوشبخت بکن با هزار امید رفته توی یه زندگی تلاشاش بی نتیجه نشه
    در پاسخ
    بله خلبان
    خواهرش متخصص
    خانواده وضع خوب
    فقط دلم میخواست طلاهای مادر داماد رو می دیدی
    پدرش مشخص بود حسابی پولداره
    مامانم میگه من اگه بودم طلا می فروختم برای پسرم عروسی می گرفتم!!
    ۲۱ تیر ۹۸ , ۲۳:۰۹
  7. سلام سلام
    خدا کنه حدستون درست نباشه😔
    انشالله بهترین تصمیم رو میگیرید فقط خدایی جِر زنی نکنید و نهایت تصمیم بگیرید 😅
    در پاسخ
    سلام عزیزم
    چی بگم... انشالله
    جر زنی؟؟؟؟؟
    خلی سخته مرضی.. میدونی اگه از طلاقم زمان بیشتری گذشته بود راحت تر بود برام
    هنوز دو ماه هم نشده

    ۲۱ تیر ۹۸ , ۲۲:۱۳
  8. میدونم حرف خوبی نیست ولی دلم آشوب میشع وقتی اینجور ازدواج هارو میبینم ، ظرف با خوبی و خوشی و همه چی سرجاش ازدواج می کنه تهش چی درمیاد که اینا با اینهمه ناراحتی و خانواده داغون داماد ازدواج میکنن ، تهش قراره چی بشه ؟! امیدوارم خیر باشه و خشوبخخ بشه انشاءالله .

    برای خودت هم مطمئن م بهتررررررین اتفاق می افته ، بهترین ها برات پیش میاد قطعا ، انتخاب خیلی سختیه ، انشاءالله که بیای ی عااالمه خبر خوب بدی .
    هر تصمیمی بگیره قطعا بهترین تصمیمه و خدا پشت و پناهت .

    امیدوارم این کامنتم برسه :((((((((((
    در پاسخ
    ستاره دقیقا شرایطش مثل من بود
    براش هیچ کاری نکردن
    نه هدیه در دوران عقدش
    نه خرید عروسی
    نه احترام
    نه جشن ... هیچی .. هیچی
    با خودم میگم چقدر خوب شد روزهایی که تحت فشار بودم برای مراسم
    حماقت به خرح ندادم و عروسی نگرفتم با هزینه خودم یا بابا
    حالا این دختر که اصلا پدر نداره... یا برادر
    به خدا خوش نمیاد... ی جایی تاوان میدن خانواده پسر
    امیدوارم از این به بعد دندون تیز نکنن برای درآمد بالای دختره
    هر چند بعید میدونم


    انتخاب خیلی سختیه ستاره.. دغدغه هام زیاده.. ولی سعی میکنم در آرامش تصمیم بگیرم
    اگه موفق بشم یکم زمان بیشتری بخرم .. خیلی بهتره
    ولی خوب نمی خوام چند ماه بعد دوباره همین اوضاع باشه و برگردم خونه اول

    رسید عزیزم رسید
    ۲۱ تیر ۹۸ , ۲۱:۳۷
  9. ان شالله اشتباه فهمیده باشی و داماد طاهرش غلط انداز باشه و حقیقتا خوشبخت بشن
    اینکه دختره خودش رو اینقدر ارزون عرضه کرده خیلی بده
    این که همه خودش کرده و تهش اونا اینقدر بی شعورن که توقع حنا بندون هم دارن
    در پاسخ
    وای غزل
    شما مادر هایی که دختر دارید تو رو خدا روی اعتماد بنفس  قدرت تصمیم گیری دخترهاتون خیلی وقت بذارید
    دلم برای دختر ها خیلی میسوزه از روز عروسی
    اصلا به خانواده الهه اینا نمی خوردن
    الهه اینا با محبت هستن و محبتشون رو دریغ نمی کنن
    میدونی ادم های مهربون و خوش قلب اکثرا ضرر میکنن!!
    ۲۱ تیر ۹۸ , ۱۸:۵۴
  10. یه جورایی برات جنگ اعصاب میشه...اینکه اینجوری داری تصمیم میگیری....ولی از پسش برمیای....نترس و بهترین تصمیم رو بگیر....
    بشین و همه ی مسائل رو روی کاغذ دسته بندی کن و به جمع بندی فکرت بپرداز.... و یهو هم همه چیز رو دور ننداز اونجور که توی کامنت قبلیم جواب دادی....
    در پاسخ
    مه سو مسئله مهم برای من وارد شدن در پروسه و روند آشنایی قبل از ازدواجه
    اینکه خانوادش رو ببینم ... دخترک رو ببینم
    بیان خونه ما...اوف!!
    سعی میکنم دیونه بازی در نیارم وقتی فکر های منفی حمله می کنن
    دارم ذکر میگم و مثل آب روی آتیش سریع آروم میشم
    ۲۱ تیر ۹۸ , ۱۸:۰۲
  11. مطمعنم بهترین تصمیم رو میگیری بهی جان...
    خیلی سخته خیلی...ولی از پسش برمیای...
    در پاسخ
    آره خیلی سخته... امیدوارم تصمیم درست بگیرم
    ۲۱ تیر ۹۸ , ۱۷:۳۳
  12. ایشالا بهترین تصمیم رو میگیری و از این مرحله سخت هم با سربلندی بیرون میای.با چیزایی که از امید تا اینجا تعریف کردی، به نظر خیلی مثبت و قابل اعتماد میاد.کاش میشد بیشتر بهم زمان میدادین اما اگه نمیشه به این فکر کن که گاهی باید به احساساتمون بهای بیشتری بدیم و اینکه همیشه و هر روز موقعیت ها و آدمهای خوب سر راه ما قرار نمیگیرن ...انشالله که خیره عزیز دلم
    در پاسخ
    منم دلم زمان بیشتری میخواست..باید حضوری صحبت کنیم..فعلا که در تحریم به سر می برم!!!!!!!!!
    انشالله
    ۲۱ تیر ۹۸ , ۱۴:۴۶
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">