گفته بودم تو کلاس دو تا خانم مسن داریم

مسن که میگم یعنی عروس و داماد دارن و بچه هاشون بزرگن

امروز نمی دونم چرا مربی تا از راه رسید

هنوز بند کفشش رو باز نکرده گیر داد به من

که بهی تو دانشجویی؟

مجردی؟

و کلی سوال دیگه

بعد پچ پچ افتاد تو کلاس

و همه گیر دادن به یکی از خانم ها که حواست باشه!!

این خانم رو خیلی دوست دارم

خیلی خوشگل و نازه

همیشه قبل از همه میرسه کلاس

منم وقتی میرسم وقت داریم با هم یکم حرف میزنیم

میدونم که عروس داره و ی بار هم عروسش رو دیدم

خود خانمه از این مدل خانم هاست که به خودش فوق العاده میرسه

همیشه هم تمیز و مرتب میاد کلاس

موهای رنگ شده و سشوار کشیده ی خوشگلش همیشه به چشمم میاد

امروز دوستش و بقیه کلاس در حال پچ پج بودن که بهی مجرده ها!!

ی لحظه اومدم بگم به این خانم نمی خوره پسر همسن و سال من داشته باشه

ایشون جوون هستن

دیدم هر دومون تو عمل انجام شده قرار گرفتیم و بهتره سکوت کنم

سر خودم رو گرم کردم و مثلا چیزی نشیدم

که یکی از خانم های کلاس گفت قصد ازدواج داری؟

کلاس کامل ساکت شد

گفتم بستگی داره...

بقیه تایید کردن و گفتن خوب راست میگه بستگی داره کی باشه..

بعد هم بحث رفت سر اینکه پسر و دختر زیاده ولی باید خوب باشه

خلاصه که بدجور گیر افتاده بودم

نه میخواستم در مورد زندگیم بگم ........گریزون بودنم از ازدواج

نه احساس خوبی داشتم از اینکه صادق نبودم

در طول کلاس فکر کردم که دلیلی نداره برای کل کلاس بخوام چیزی رو توضیح بدم

و اصلا شاید ماه آینده در کلاس جدید من این گروه رو نبینم

البته دو تا خانم مسن با من ی ساعت ثبت نام کردن

بین حرکت ها با خانمه چشم تو چشم می شدم و حسم بهش

واقعا خوب بود و دوستش دارم

ی چند بار هم بهم لبخند زدیم

خندم گرفته بود

فکر کن ی مادر شوهر به این خوشگلی و نازی داشته باشی

که مشخصه چقدر در طول روز برای خودش وقت میذاره

باشگاه میاد

هیکل خوشگل داره

تازه مودب و خوش صحبت هم هست

خدا قسمت همه بکنه از این خوباش (به قول اصفهانی ها)!!


رسیدم خونه دوش گرفتم

دیدم اتاقم خیلی کثیفه

نمیدونم چرا دیشب یادم رفته بود جارو بزنم

با موهای خیس تند تند گردگیری کردم

جارو کشیدم

دقیقا نیم ساعت داشتم دستمال می کشیدم و خاک کتاب می گرفتم

میز آرایشیم که انگار آرد پاشیده شده بود روش

کارم که تموم شد

موهام رو پیچیدم

ی کم آب خوردم

لپ تاپ رو روشن کردم

حالا باید شروع کنم به کار کردن


امید دیروز زنگ نزد

شمال بود

ی عکس برام فرستاد از خودش

خوب من امید رو تا حالا به غیر از کت شلوار و پیراهن مردونه ندیده بودم

لباس اسپرت خیلی بیشتر بهش میاد به نظرم

فکر کنم عکس رو دخترک گرفته باشه

عکس حرفه ای بود

آفرین به این پدر و دختر واقعا

چقدر هنر از خودشون در می کنن!!!

صبح پیام داده ..  شب بخیر که نمیگی.. صبح بخیر هم نمیگی؟؟؟؟؟

ی غمی رو دلمه

فکر میکنم وسط  راهی موندم.. که از هر طرف برم این غم رهام نمیکنه

خیلی حس بدیه

دلم اون خوشحالی و بیخیالی چند وقت پیشم رو میخواد

چقدر این چند روز سخت گذشت به من

خوشحالم که امید نیست و می تونم تو خلوت خودم باشه

حس میکنم حتی دیگه حوصله امید رو هم ندارم

اون احمقی که تو وجودمه هی دلش میخواد گوشی رو برداره و زنگ بزنه

و بگه من فکرام رو کردم جوابم منفیه و گوشی رو تق! قطع کنه رو چطوری خفه کنم؟؟؟؟


از اول هفته دارم سعی میکنم یکم به روند کارهام سرعت بدم

چند تا ایمیل زدم

مقاله ارسال کردم

امروز گوشی رو برداشتم و زنگ زدم با استاد تبریز

این استاد با هیچکس در ایران کار نمیکنه

مقاله با خارجی ها بسیار داده و داره میده

تا قبل از این فقط ایمیلی با هم در تماس بودیم

امروز زنگ زدم سریع شناخت

گفت شما خانم بهی هستی از فلان دانشگاه

دنبال این موضوع بودی و من استاد ... رو انگلستان معرفی کردم بری کار کنی

چرا نرفتی؟

من اینور گوشی هنگ بودم

گفتم استاد من ی مقاله آماده دارم میشه لطف کنید و بخونید

عالی برخورد کرد...اصلا انتظار نداشتم

گفتم چه مقاله هایی رو خوندم .. کارم رو توضیح دادم

و استاد گفت باشه میخونم حتما

اصلا فکر می کردم ی آدم خشک باشه

راستی چرا من به اون استاد در انگلستان ایمیل نزدم؟

اگه این مقاله رو بخونه و نظرش مثبت باشه.. یا حتی مثبت نباشه و کلی ایراد بگیره

کلی چیز یاد می گیرم

با علی هم چهارشنبه قرار دارم

برم ببینم می تونه تو رسم متلب یکی از مقاله ها کمکم کنه

علی متلبش قبلا خوب بود.. نمیدونم در این حدی که من میخوام می تونه کمک کنه یا نه

کدی که لازم دارم رو نوشتم

باید یکی چک کنه ببینه درسته یا اشتباه نوشتم

حس میکنم رسیدم به ی نقطه ای در زندگیم که هر چی بیشتر تلاش میکنم

کمتر نتیجه می گیرم

این شد که تصمیم گرفتم از دیگران کمک بگیرم

همش با خودم میگم حل میشه... راهش رو پیدا می کنی

بهاش زمانه که داری سخاوتمندانه می بخشی!!!


به شدت مامان این روزها داره روی مخم رژه میره

نه اینکه من حرفی برنم یا کاری کرده باشم

موضوع داداشه

خوب من و برادرم هیچ وقت تو کارم هم دخالت نمی کنیم

برای خونه خریدنش کلی نظر دادم هر جا که نظر پرسید

هر وقت زنگ زد و مشورت خواست براش وقت گذاشتم و به درد و دل هاش گوش دادم

ولی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم و نمیدم که از برادرم مستقیم بپرسم تو چقدر پول داری

حدودی می گفت روی چه رنجی میخواد خونه بخره

از دیروز صبح مامانم هی راه رفت و گفت به تو نگفته چقدر داره؟

گفتم نه

لازم نیست بگه.. وقتی شما هم  ی بار پرسیدی و جواب نداده

دیگه نباید بپرسی

نتونست که!!

ظهر زنگ زد که برای من تو تلگرام بفرست دقیق چقدر پول داری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یعنی چشمای من گرد شد!!!

داداشم نفرستاد!!

شب دوباره زنگ زد و به هر راه و هر زبونی میشد گفت و پرسید

و داداش جواب نداد

بعد پیام داده داداش به من که حساب کتاب پولم اینجوریه و به نظرت فکر خوبیه؟

دیدم بنده خدا جایی که لازم باشه مشورت می گیره

خوب آخه چرا چنین می کنید با بچه هاتون؟؟؟؟؟

اون هم ی مرد بالای سی سال!!

 

 

 

۹ نظر ارسال شده است

  1. طومار من رسید؟
    وسط ثبتش گوشیم خاموش شد😭
    در پاسخ
    بله رسید عزیزم
    ۲۵ تیر ۹۸ , ۱۴:۲۷
  2. بهی جانم چرا فکر می کنی با ازدواج افسار زندگیتو دادی دست دیگران؟
    منم ازدواج کردم. خانواده همسر به ندرت پیش میاد نظری بدن. نظرشون مثلا در خد همون مانتو مشکی بود که تو وبم گفتم اما همونم بعد از چند سال همسر محکم به مامانش گفت این کارت دخالته مگه من میگم شما چی بپوش؟
    اگرچه با نوع جمله بندی همسر مشکل داشتم که جسارتی نشه به مادرش اما فکر کنم همونم تمام شد
    خانواده مرحوم و خودش یه جور بدی دید تو رو خراب کردن به این قضیه
    اگر مرحوم خودش قاطع بود میتونست جلوی همشو نه اما جلوی هیلی از دخالتاشونو بگیره
    من نمیگم به امید بله بگو یا نگو
    اما حقیقت همون حرف توعه
    شناخت کم
    از طرفی روانشناسا معتقدند از تمام شدن کامل یک رابطه یا ازدواج حداقل شش ماه لازمه تا وضعیت روانی به یک سطح نرمال برسه و بعد بیفته توی یک رابطه جدید
    ولی تو این فرصت رو نداشتی و هنوز شش ماه نیست که رها شدی
    با منطقی که امید داره تو بهتره این قضیه رو مطرح کنی و بگی مسلمه که بعد از یک رابطه فوق العاده آزاردهنده من هنوز به سطح از احساس و روان نرسیدم که بخوام به ازدواج فکر کنم
    و اگر واقعا نمیتونه صبر کنه مجبوری به حرف بدجنس درونت عمل کنی :))

    ببین زمان ازدواجم من به شدت دچار تردید بودم
    یک روز دکتر ق به من گفت حامی برای تو بهترین گزینه است اما تو با این میخوام نمیخوام نمیتونی ازدواج کنی
    اگر میتونه چند ماه منتظر بمونه تا نظرت رو قاطع اعلام کنی منتظر بمونه
    وگرنه میتونه بره
    و تا آخر دنیا ازش ممنونم که این راه رو بهم نشون داد
    به حامی همه حرفای دکتر ق رو گفتم و گفت صبر میکنه اما من قول ندادم جوابم مثبت باشه و صبر کرد
    و از روزی که بله دادم خوشبخت ترین آدم رو زمینم
    اینم بگم من و حامی تو شرایط مختلف سخت و آسون هم رو دیده بودیم و اخلاقهای هم رو خوب شناخته بودیم. بیشتر از یک سال زمان داشتیم برای شناخت هم

    ان شالله آسونیهای زندگی بریزن رو سرت و غرق خوشی بکننت
    تبریزیا خیلی آدمای خوبی اند
    خواهرم اونحا درس میخوند
    کاش همه کامنتم ثبت شه
    در پاسخ
    جوابم که کامنت مه سو بخاطر موردی بود که مه سو از زندگیش گفت

    واقعا دلم نمیخواد خانوادم یا خانواده امید در مورد زندگی ما تصمیم بگیرن...

    فکر نمی کنم مشکل من با شش ماه یا یک سال حل بشه
    سیستم جامعه... قانون.. نوع برخورد با ی زن.. این ها باید تغییر کنه... که خیلی زمان بر هست

    شرایط شما فرق می کرده..من امید و شرایطش رو کاملا درک میکنم و بهش حق میدم
    براش صورت خوشی نداره که رابطه بدون تعریف با من داشته باشه

    یک سال زمان خوبیه غزل. خوشحالم که از تصمیمت راضی هستی

    مرسی که زحمت کشیدی و برام کلی نوشتی
    می بوسمت
    ۲۵ تیر ۹۸ , ۱۴:۱۵
  3. عزیزمی تو که....خوبه که حرف زدن آرومت کرد...
    ولی اینو یه قاعده و قانون بدون....برای حل یه مساله ی ریاضی وقتی فقط مثلا با انتگرال جواب بدست میاد نمیشه که با ضرب و جمع بدستش آورد....
    خانواده های ایرانی هم این مدلی هستن....
    منم گاهی میگفتم دوس داشتم یه جور دیگه ازدواج کنم....وقتایی که بابا اینا مخالف ازدواج ما بودن و سالهایی که انتظار کشیدیم برای بهم رسیدن....وقتای غصه خوردنام....
    ولی ما درست عین همین انتگرال زندگیمون.....طبق همون قاعده و قانون پیش میره و با ضرب و جمع درست نمیشه...چون ایرانی هستیم و الانم توی ایران میخوایم زندگی کنیم....نه؟
    در پاسخ
    آفرین خیلی خوب مثال ازدواج خودت رو گفتی.. متاسفانه می فهمی چی میگم

    خوب وقتی میدونم اشتباهه و حداقل شخصیت و سبک زندگی من رو این مورد جواب نمیده
    چرا باید دوباره ازدواج کنم؟

    اصلا اصلا نمی تونم وارد ی زندگی بشم که دیگران بخوان براش تصمیم بگیرن
    و این در ازدواج های ایرانی همه گیره.. کم و زیاد داره ولی برای همه هست

    ی بار افسار زندگیم رو دادم دست ازدواج و نتیجش رو دیدم
    واقعا الان و تو این لحظه برام امکان نداره دوباره بخوام همچین کاری بکنم
    اون هم با شناخت کمی که از امید دارم
    از ی طرف دیگه خودم عوض شدم
    خواسته هام خواسته های قبل نیست
    نمی تونم ..باید زمان داشته باشم تا فکر کنم و خود جدیدم رو بیشتر بشناسم
    این بهی که کنار امید خوشحاله و شاده... خیلی آدم متفاوتیه و این رو هر روز دارم تجربه میکنم
    که ی آدم دیگه شدم حالا یا بخاطر اتفاق های زندگیم یا بخاطر کنار امید بودن
    ۲۵ تیر ۹۸ , ۱۲:۲۲
  4. مرسی
    و اگه حالت اول باشه مقایسه چی؟
    در پاسخ
    حالت اول؟
    ببخشید ولی باز باید بپرسم
    الان یا چند سال پیش؟

    اگر سال 94 امید و مرحوم در زندگی من می اومدن؟
    نمیدونم فکر نکردم به این موضوع
    شاید در نگاه اول و مقایسه برای اون زمان هر کدوم ویژگی های بهتری نسبت به اون یکی داشتم

    مرحوم :
    -سن کمتر

    -ازدواج اول

    -تحصیلات بالاتر


    امید:
    -حس خیلی خوبی از روز اول نسبت به امید داشتم... عشق و علاقه ای که از امید از همون روز های اول
    گرفتم و بروز داد خیلی در تصمیم گیری می تونست موثر باشه

    -موقعیت اجتماعی بالا

    -شرایط مالی خیلی خوب


    واقعا سوال سختی پرسیدی
    جواب دادن بهش خیلی سخته.. چون تا در شرایط قرار نگیری نمیدونی چکار میکنی
    ولی فکر میکنم شاید چند سال پیش آنقدر حس و علاقه ای که به امید دارم
    غالب بود که امید رو به مرحوم ترجیح بدم..

    اگر هم منظورتون زمان حاله
    جوابم به هر دو منفی بود

    ۲۵ تیر ۹۸ , ۱۱:۵۳
  5. سلام و وقت بخیر

    ببخشید ی سوال دارم
    اگه امید رو با همسر قبلی مقایسه کنید
    امید چه ویژگیهای بهتری داره؟
    در پاسخ
    سلام

    مقایسه؟
    منظورتون از مقایسه اینه که امید رو با روز اول مرحوم مقایسه کنم؟ یا با شناختی که الان از مرحوم دارم؟

    اگه دومی منظورتون باشه
    مرحوم اصلا مناسب من نبود .. ولی خوب روز اول هیچ وقت این شناخت رو هیچکس نمی تونه به دست بیاره
    و البته شرایط هم خیلی تغییر کرد و مرحوم نتونست روی قول ها و حرف هایی که زده بود بمونه

    مقایسه مرحوم با امید درست نیست
    چون شناخت من نسبت به مرحوم خیلی بیشتره.. چند سال همسرم بود
    روزهای سخت زیادی رو گذروندم و میدونم تو هر شرایطی چطور واکنش نشون میده

    ۲۵ تیر ۹۸ , ۱۱:۲۷
  6. سلام عزیزم
    روزو روزگارت خوش.
    متوجهم که چه شرایط سختی برای تصمیم گیری داری و چقدر ذهنت درگیره
    اما مطمئنم که بهترین تصمیم رو میگیری.انرژی و دعاهام روبرات میفرستم
    بهی جون کاش میشد تو فاصله زمانی بیشتری از جدایی تصمیم های جدیدت رو بگیری
    در پاسخ
    سلام میترا جان
    روز و روزگار تو هم خوش عزیزم
    بله سخته
    ممنونم عشقم ..خیلی محبت داری
    اوهوم....ولی خوب چه میشه کرد
    ۲۴ تیر ۹۸ , ۱۹:۱۵
  7. ای خدااااااااا از دست نگرانی های مادرانه که واقعا نمیدونن چطوری بروزش بدن به بچه هاشون که هم نگرانی خودشون رفع شه هم بچه ها تحت فشار قرار نگیرن و حس کنن که دارن کنترل میشن....متاسفانه اکثر مادر پدرا بلد نیستن حس حمایتشون رو درست نشون بدن به فرزندانشون...
    این باشگاه هم جای خوبی برای ازدواج هستاااااااا....نصف خواستگارای دخترخاله من از باشگاهش هست....یکیش بود خانمه اینقد تیشان فیشان پسرش هم ورزشکار بود خوشگل بود بعد دخترخاله م ترسیده بود طفلی میگفت فردا روز من نتونم مثل این خانم رفتار کنم چکار کنم؟!!! برا همین رد کرد خواستگارش رو......:)))))))))))
    خوب میکنی اطلاعات از خودت توی باشگاه نمیدی....به نظرم حتی اگه همکلاست هم باشن هرچی کمتر بدونن بهتره....مساله ی شخصی هست زندگیت...
    راجع به امید....دختر اون بدجنس درونت رو آروم کن و منطقی تصمیم بگیر.....میدونی بهی....هر طرف بری ترس داره....آشنایی با یه خانواده ی جدید...دوباره پیش رفتن راهی که رفته بودی و انگار که بیهوده بوده و برات رعب آور هست....اما اینم در نظر داشته باش این خانواده یه خانواده ای هست که قوانین و مقررات خاصی داره....خیلی خیلی متفاوت تر از خانواده مرحوم هست....خوبی و بدی های خاص خودشو داره(چون نباید با دید کاملا مثبت هم دید)....ولی خب یه وقتا شاید باید با ترس ها کنار اومد.....میدونی برای نوشتن یه مقاله یه عالمه مقاله ی دیگه رو مطالعه میکنی....حتی ممکنه گاهی یه مقاله رو چندین بار مطالعه کنی برای مقاله های مختلفت....و با اینکه نتیجه ای هم نگیری بازم ناامید نمیشی..بازم پیگیری میکنی تا به جواب برسی....حالا هم به نظرم شایسته نیست بخاطر ترس از یه اتفاق دوباره، همه چیز رو غیر منطقی پس بزنی.... وقتی به کسی علاقه مند میشیم نبودنش سردرگممون میکنه...کلافه و عصبیمون میکنه بی دلیل و فشار عصبی زیادی بهمون وارد میکنه....
    امید زود به زندگی تو اومد...خیلی زودتر از زود....خوبیش این بود که زیاد سختی ها و حس بد جدایی از مرحوم رو نکشیدی و غمت تسکین پیدا کرد چون گوشی داشتی که میشنید ناراحتی هات و آرومت میکرد.... بدیش هم اینه که خب تو هنوز نتونستی خودتو دوباره پیدا کنی و این خیلی داره برای دلبستگی جدید و این آشنایی اذیتت میکنه....
    اما بازم میگم خیلی خیلی عاقلانه راجع به این مورد تصمیم بگیر....اگه نیاز بود با کسی که قبولش داری(شاید برادرت یا هر کسی دیگه) یه مشورت کن...ببین اونا که تو رو بهتر میشناسن شاید بهتر بتونن کمکت کنن...
    هیچی مشخص نیست....ازدواج به قول عمه م هندونه ی در بسته س....تا واردش نشدی هیچیش معلوم نیست...شاید امید بهترین گزینه ای باشه که بتونی کنارش آینده ت رو بسازی و خانواده ش برات مامن خوبی باشن....شایدم بد از بدتر باشن....
    به نظرم حتی اگه شد و تونستی خب مستقیما با مادرش حرف بزن و بگو نیاز داری که یه مدت بیشتر فکر کنی بدلیل طلاقت....هیچ اشکالی نداره که ازشون وقت بیشتری بگیری....و اینجور که از مادر امید گفتی حتما که باهات همکاری میکنه؟!!!!
    فقط نترس....برای هیچکاری نترس.... تو در کار و تحصیلت موفقی و دلیلش اعتماد به نفسی هست که داری.....در زندگی شخصیت هم قوی باش و مطمئن باش به خودت.... بهترینا ان شا الله سر راهت عزیزم
    در پاسخ
    اینجور رفتارها بچه ها رو دور میکنه از پدر و مادر
    من خودم حس میکنم از مامان خیلی دور شدم
    چون این مدت اتفاق هایی تو زندگیم افتاد که به مامان استرس وارد کرد
    و رفتار و واکنش درست رو بلد نبود و حتی نخواست تلاش کنه که رابطمون خراب نشه
    حالا می بینم وقتی برای برادرم نگرانه دقیقا رفتار نادرست نشون میده!!

    کلا دختر جاهای عمومی که میره خواستگار براش پیدا میشه
    تو اصفهان این موضوع خیلی پررنگه مه سو
    چون خیلی از خانم ها شغلشون واسطه گری در ازدواجه و مورد معرفی می کنن

    باید خفش کنم:))))))))))))))))))
    با  دوست مامان مشورت کردم و حرف زدن باعث شد آروم بشم
    اصلا دلم نمی خواد مادرش رو ببینم...اصلا با همین دیدن مادر مشکل دارم
    با همین قواعد و اصول مسخره
    از ازدواج های ایرانی بیزارم
    دلم ی مدل دیگه زندگی میخواد...!!!!!!!!!!
    نمیدونم مه سو... امید باعث شده دید مثبتی نسبت بهش داشته باشم
    حتی ندید انرژی خوبی از مادرش می گیرم
    ولی از این روند مسخره دیدن و حرف زدن ... بیزارم

    ترس من فقط از دست دادن امید بود و هست
    ولی از دیروز و بعد مکالمه بهترم

    ۲۴ تیر ۹۸ , ۱۶:۲۹
  8. بهی دلم خواست بگم "بیا بغلم" بیخیال! یکم بهش فکر نکن... 
    نمیدونم چرا؟ اما آشفتگی تو کلماتت موج میزد...
    دلم میخواد صلاحت با خواسته خدا یکی باشه...
    دلم میخواد اولین روز مرداد با کلیییییییی خبر خوب و حالِ خوب بیای....

    امیدوارم کارات هم نتیجه بده...معمولا یه زمانی که فکرش رو نمیکنی یه دست غیب میرسه و کارات مثل دومینو پیش میره :)

    در پاسخ
    آره بهم ریخته ذهنم
    چون دارم بر خلاف احساسم عمل میکنم
    یعنی بین ترس ها و احساسم باید یکی رو انتخاب کنم
    و این برام عملی نیست

    انشالله اوضاع بهتر میشه

    امیدوارم... خیلی به این دست غیب احتیاج دارم
    ۲۴ تیر ۹۸ , ۱۶:۲۹
  9. سلام دوست جان
    نکنه نسنجیده تصمیمی بگیری که بعدها دلت بهت نهیب بزنه؟
    حواست هست همه چیز دنیا دودوتا چهارتانیست؟
    من دارم تلنگر میزنم
    فضولی نمیکنم
    جواب هم نمیخوام
    فقط دارم تلنگر میزنم بینم یه وقتی نکنه ور منطقی بهی نزاره احساسات را ببینی... نکنه یه وقت یه چیزایی را نادیده بگیری که باید ببینی و بعدها مجبور بشی چیزهایی که میبینی را دائما نادیده بگیری....
    خیلی مراقب باش
    در پاسخ
    خیلی دارم تلاش میکنم نسنجیده کاری انجام ندم
    فعلا سکوت کردم تیلو
    برات کامنت گذاشتم که حالم بهتره بعد مکالمه تلفنی دیروز
    آروم تر شدم
    باید صبر کنم و صبور باشم تا این چند روز بگذره

    جمله آخرت خیلی سنگین بود ....
    ۲۴ تیر ۹۸ , ۱۲:۵۳
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">