این پست خیلی درهم شده ببخشید
از هر دری حرف زدم
تازه کلی حرف دارم هنوز

دیروز کلی کار داشتم
از اون روزهای شلوغ و بدو بدو
صبحش کلی کار پیش اومد اما موندم خونه و کارهارو کردم
آنقدر زود شروع کردم که ساعت یازده صبح حس میکردم ساعت یک ظهره
ساعت دوازده خاله جان (خاله وسطی) زنگ زد رو گوشی مامان
داشتن صحبت می کردن
صدای مامانم رو شنیدم که داشت برای خاله جریان روز شنبه و رفتنمون پیش وکیل رو تعریف می کرد
خیلی آروم به خاله میگفت وکیل حلقه دستش کرده.... مردم چقدر زرنگن...
فکر می کرد من متوجه حرفاشون نمیشم
نمیدونم خاله اون طرف چی میگفت... مامان دوباره یواش میگفت: برای خودش دردسر درست نمیکنه!
نگو مامان و خاله دارن در مورد ی نفر حرف میزنن که به خانومش خیانت کرده و زندگیشون بهم ریخته
بعد حرفا رسید به من دوباره... اینکه صاحبخونم (خونه قبل) به مامان گفته بود
شما از صد در صد یک درصد فقط ضرر کردید!!
خاله جان هم پافشاری که حتی همون ی درصد رو هم ضرر نکردید!!!

نشد اینجا بیام بنویسم
از ماجرای تحویل دادن خونه قبلی و گرفتن چک از صاحبخونم
چقدر آقا بود و خدایی ما راضی بودیم
موقع خداحافظی کلی برای مامانم گریه کرد.........
گفت من خیلی دوست داشتم زنگ بزنم و بپرسم !!! خیلی سوال داشتم
اما نمی خواستم فضولی کنم
گفت من همون روزهای اول موقع نصب پرده فهمیدم ی اتفاقی افتاده!!
آخه زنگ زده بود به مرحوم که دارم میام برای نصب پرده... مرحوم گفته بود به خودشون زنگ بزنید!!!
کلی گریه کرد... میخواستم بگم تو رو کجای دلم بذارم؟
خلاصه که اون روز هم روز سختی بود

دیروز عصر رفتم گلخونه
مونده بودم چی بخرم
سبد گل؟ دسته گل؟ کاکتوس درست کنم؟......
کلی چرخیدم تا در نهایت تصمیم گرفتم ی دسته گل ساده بگیرم
فکر نمی کنم یادتون باشه
اما ی بار اینجا خیلی غیر مستقیم نوشتم که ی روز حس خوبی نداشتم در مورد ی موضوعی
خوب نمیخواستم کادوی استاد جان خیلی خاص باشه
و خدای نکرده اطرافیانش ذره ای مکدر بشن
این بود که به آقاهه گفتم خیلی شیک و ساده برام گل رو جمع کنه
پسره خل بود انگار!!!!!!!!! وسط کار هی آمار خودش رو میداد!!
اول توجه نکردم
گذاشتم به حس اوضاع بد اقتصادی
آخه داشت آدرس تلگرام می داد که بیا اونجا درخواست بده
قیمت مناسب تر
بعد دیدم نه این داره همین طور از خودش میگه و زندگیش!!!!
خیلی غضبناک نگاهش کردم.... اون هم دسته گل رو سریع بست و تحویلم داد
بهش میگم کاغذش رو دوست ندارم... میگه الان میرم میخرم هر رنگی که بخوای!!
بیخیال شدم و اومدم بیرون
ی چند تا کاکتوس خریدم و برگشتم خونه گل رو گذاشتم تو بالکن که خراب نشه تا فردا صبح
 
 
 
کاغذ رو دوست نداشتم ولی این بهترین رنگی بود که داشت....
 
تو عکس پایین کاغذ رو کنار زدم که خیس نشه
 
 
بعدش دوباره اومدم بیرون و رفتم برای خونه خرید کردم
چند وقت پیش ی تقویت کننده مو گیاهی خریدم
خیلی راضی بودم
چند روز بود میخواستم همت کنم برم اون سمت و بخرم
وقت نمی کردم
دیروز بالاخره رفتم و خریدم
حالا اگه برسم امشب میذارم روی موهام
ترکیبی از حنا و بابونه و ....
ولی خوب موهام رنگ نمی گیره
که مثلا قهوه ای بشه
مشغول خرید بودم که قاضی پروندم رو دیدم.................... یعنی هنگ کردم
اون هم میخ شده بود رو من!!! با خانومش بود
چنان نگاه می کرد به من انگار میخواد یادش بیاد من و کجا دیده!!
خیلی اتفاق عجیبی بود
دلم میخواست همون موقع زنگ بزنم به یکی و بگم چی شده!!
شب آنقدر خسته بودم که یازده خاموش کردم
ولی تا دوازده خوابم نبرد
 

امروز صبح زود بیدار شدم
نگران بودم مبادا یادم بره گل استاد جان رو ببرم
رسیدم دانشگاه و استاد جان از دیدن دسته گل کلی ذوق کرد
کلی هم تشکر کرد
از استاد پرسیدم خبر جدیدی از مقاله نشده که گفت نه
و بذار چک کنم
چک کرد و هر دومون از خوشحالی دلمون میخواست جیغ بزنیم
خلاصه که روز خوبی بود
و استاد جان خیلی ناامید بود و میگفت مقاله های خیلی از استاد ها این مدت بی دلیل
ریجکت شده
استاد جان معتقد بود که چون ادیتور دو هفته است جوابی نداده
حتما میخواد رد کنه
که خداروشکر مقاله رد نشد
تو اتاق استاد جان بودم که وکیل (شهر اطراف... خانوم) زنگ زد
و گفت سریع خودت رو برسون
تا یازده دانشگاه بودم و کارم که تموم شد با اسنپ تا ی مسیری و بعد هم ماشین خطی ها
رو سوار شدم و رسیدم به وکیل
یکم طول کشید تا برسه و بعد جلوی خودم زنگ زده به من میگه پس کجایی؟
راستش من موندم اصلا!!! میگه وای نشناختمت
میخواستم بگم این همون تیپ رسمیه که وکیل گفت برو دادگاه!!! والا
کارم رو انجام دادم
و این وکیل خانوم از دست مرحوم شاکی بود...
به مامان میگم اینجور وقتا به روح و روان خودم شک میکنم
از ی طرف به صبر و تحمل خودم هم شک میکنم.... یعنی چقدر توان داشتم؟؟؟؟
کلی با وکیل حرف زدم
شاکی بود سر جریان پول مشاوره... حتی گفت زنگ زدم به جناب وکیل و گفتم
این آقا پول مشاوره رو پرداخت نکرده و من کار اینا رو انجام نمیدم
گفتم نه عزیزم هر چی پرداخت نشه من خودم پرداخت میکنم
و شماره کارت گرفتم از خانومه... گفتم هزینه جناب وکیل رو هم نداده بود که بعد پرداخت کرد.....
گفت با من بد حرف زده و فلان.... کلی حرف زدم تا بیخیال شد
گفتم وکیل با شما صحبت کرده؟ گفت بله و خواسته نوع طلاق و نوع وکالت رو عوض کنم
گفت وکیل چیا گفته... خیلی ممنونم واقعا از وکیل...درسته کار رو داد این خانوم ولی
خودش داره همه چیز رو جمع میکنه و به این خانومه میگه چکار کن...
میخواد کاری کنه مرحوم اگه پشیمون هم شد نتونه کاری بکنه و من حتما بتونم طلاق بگیرم
 
کارم که تموم شد برگشتم اصفهان
زنگ زدم به مریم و یکم حرف زدیم
میگه وقتی مشاوره سریع پیش رفته و برگه پزشک قانونی نمی خوای
زودتر از یک ماه تموم میشه
امید به خدا
 

برسیم به موضوعی که حسابی امروز اذیتم کرده
می دونید بعد جریان مرحوم خیلی ها فکر میکنن مثلا چون گند!! مرحوم در اومد
اشتباه از اون ها بوده که نیومدن جلو برای خواستگاری... پیش خودشون میگن
چرا فکر کردیم قبول نمیکنه؟ ما که از مرحوم سر بودیم و هستیم
برای همین الان جرات و جسارت پیدا کردن که پیشنهاد بدن...
منظورم از پیشنهاد ... پیشنهاد رسمیه.. خواستگاری سنتی
ماه گذشته چند تا مورد این مدلی بود
تا امروز
ی پیشنهاد از طریق مادر پسر
با مامانم حرف زده خانومه
موقیعت پسره خوبه
همسن خودم
خانواده خوب
مامانش گفته پسرم میخواد بره خارج
میخواد با دختر شما ازدواج کنه و بره
البته خیلی محترمانه اول شروع کرده و اینکه ما حسرت دختر شما به دلمون موند
 
 
ی چند تا عکس بذارم از خونه جدید
 
 
 
 
 
این عکس ها رو روزی که کلید گرفتم انداختم
 

باید بیام از تلفن های مرحوم بگم
اگه یادم رفت یادآوری کنید ... مرحوم و مشاور اول....