صبح با وکیل حرف زدم
من نمیدونم چرا آنقدر وقتی با وکیل حرف میزنم آرومم؟
تو این چند سالی که از خودم می نویسم یاد ندارم ی بار همچین حسی نسبت به هیچ آدمی داشته باشم
شما ها یادتون میاد؟
مثلا من با کی درد و دل می کردم؟
اصلا من اهل درد و دل کردن نیستم
چند باری سعی کردم با اطرافیانم حرف بزنم
اصلا حرفی از گلوم خارج نمیشد و تو اون چند باری که زور زدم
همش بغض بودم... اشک و آه بودم و مکالمه اونجور که باید پیش بره پیش نرفت
این بار نه... آرومم فقط حرف میزنم و سبک میشم
خیلی حرف زدیم از همه جا
از خودش گفت و مشکلات زندگیش...
می تونم به عنوان ی گوش شنوا تو زندگیم روش حساب کنم
فعلا در همین حد....
مامان بیرون بود
وقتی برگشت گفتم که با وکیل حرف زدم
مامان میگه گوش شنوای خوبیه برات
سعی کن به عنوان ی دوست خوب روش حساب کنی
هنوز خودم خیلی از حرفامون رو هضم نکردم
زمان نیاز دارم تا بیام اینجا بنویسم