خوب از جریان مرحوم بگم و مشاور اول...
یادتون باشه گفتم مرحوم نوبت گرفته بود برای مشاور و اشتباهی به من زنگ زدن
شنبه هفته گذشته که با مرحوم رفتیم شهر اطراف
از مرحوم پرسیدم تو برای چی هنوز میری مشاوره؟
گفت مشاور اول به من زنگ زده (دروغ) گفته پاشو بیا اینجا
بعد که رفتم گفته خانومت رفته تهران و گفته من دیگه نمی تونم برای کارهام رفت و امد کنم و ی برگه
گواهی مشاوره به من بده....
حالا جریان تهران رفتن چی بود؟
همون روز که ما دادگاه مهریه داشتیم ... مرحوم با ی آقایی اومد رفت داخل
خیلی شیک و مجلسی قاضی رو خریدن...
یعنی قاضی آنقدر با من بد حرف زد... اون هم بی دلیل... اصلا رفتارش مثل جلسه اول نبود
که مرحوم رو کوبید... این بار علیه من بود
همون اول برگشت گفت
تو چرا همون خارج زن نگرفتی؟؟؟؟؟ زن های اونجا که خیلی بهترن!!!
الان هم برو اونجا زن بگیر
یعنی من هنوز یک کلمه حرف نزده بودم یا مرحوم!! مثلا ایشون میخواستن بین آشتی ایجاد کنن!!
آنقدر حرف مفت زد!! مرتیکه خود فروش
گفت باید همه چیز رو ببخشی و پول هایی که این آقا تو این مدت ریخته تو حسابت رو پس بدی!!
من هم گفتم باشه
من حاضر نیستم ریخت این آدم رو ببینم و قبوله
بعد قاضی به مرحوم گفته حل شد... برید برای طلاق
که مرحوم افتاد گریه و حالا گریه نکن و کی گریه بکن... بدبخت!
من برگشتم به قاضی گفتم شما از این آقا ی بله بگیر برای طلاق توافقی من همه این شرط ها رو قبول دارم
مرحوم هم گریه می کرد ها!!!
منشی دادگاه اشک تو چشماش جمع شد
به من گفت این آقا هنوز دلش با شماست!! میخواستم بگم این مرد نیست اگه بود
این کارو با من نمی کرد
اومدم بیرون و حالم خیلی بد بود
از شدت بی انصافی که در حقم شده بود داشتم می مردم
(بدبختی این بود که پرونده نفقه هم می اومد این دادگاه و زیر دست همین قاضی
یعنی اون همه دوندگی و تلاشم دود شد!!)
مرحوم نشسته بود روی ی صندلی و گریه....
چند تا آقا که اومده بودن برای جدایی و دادگاه داشتن بعد ما
اومدن سمتم و سعی کردن آرومم کنن
حالم خیلی بد بود
اشکام همین طور می ریخت
ی پسره خیلی با من حرف زدن
خدا خیرش بده... گفت گریه نکن برای این آدم خودت رو ناراحت نکن
کلی با من حرف زد تا گریم بند اومد
اولین بار بود که تو این مدت گریه کردم
حتی این مدت تو تنهایی خودم اشک نریخته بودم...
به مرحوم گفتم بیا بریم برای طلاق
گفت حالم خوب نیست و یکم صبر کن
اومدم بیرون و مامان بیرون بود
گفتم مامان تو رو خدا اومد بیرون هیچی نگو
بذار من نرمش کنم
مرحوم اومد بیرون
مامانم گفت من هیچوقت نمی بخشمت!!
حالا من مونده بودم که این مامان من هر چی بهش بگی دقیقا عکس اون کارو میکنه
دفعه قبلی که من جواب مرحوم رو میدادم... مامانم سکوت بود و هی میگفت هیچی نگو!!
حالا که میگم ساکت باش و بذار راضیش کنم ... میخواد بره جلو و گله کنه
هر کاری می کردم مامانم نمی رفت کنار!! آخرش بازوش رو محکم فشار دادم تا به خودش بیاد
کلی با مرحوم حرف زدم... احمق همش میگفت هر کاری بخوای برات میکنم!!!!!!!!
میخواستم بگم نفهم!!! قاضی رو برای دل من خریدی؟؟؟؟؟
هر چی دستمال تو کیف من و خانوم های اونجا بود دادیم مرحوم اشکاش رو پاک کرد!
قرار شد عصرش بیاد بریم پیش وکیل و وکالت بده برای طلاق
بقیش رو بعد می نویسم ....