1- زندگی این روزها خیلی بی رحم شده
کافیه بفهمه چی میخوای همون رو دو دستی می گیره
بعد ی جوری زل میزنه تو چشمات تا خیالش راحت بشه بغضت شکسته..
2-قاضی پرونده بسیار مهربون و خوش برخورد بود
فقط نمیدونم چرا موقع نوشتن متن من پر از بغض بودم
چرا تو چشمام اشک جمع شد؟
با هر خطی که قاضی میگفت و منشی تایپ می کرد
بغض قورت دادم
فقط ی جمله تو سرم می چرخید
این حق من نبود....
3- فردا باز باید برم شهر اطراف
برای انجام کارهای محضر
یعنی میشه فردا روز آخر باشه؟
4- تا اینجا رو سه شنبه نوشته بودم
قرار محضر برای فردا صبح هماهنگ شد
5- این روزها حداقل یک بار پشت گوشی
جمله ی مرسی که هستی رو تکرار می کنم
6- کلی حرف دارم از چرخش روزگار
از کارهایی که این دو سه سال برای زندگیم کردم
از سکوتم
از درد و عذابی که بود
از خود گذشتگی هام
انگار همه رو ی جا برام روزگار ذخیره کرده باشه
حالا ی جعبه پر گرفته جلوی روم و میگه
بیا بگیر آنچه ذخیره کردی برای امروزت
و چقدر حس خوبی داره
دونه دونه برگشتن تمام خوبی ها
تمام لطف ها
تمام از خود گذشتگی ها
7- باید کسی باشه که هر وقت میخوای باشه!
8- مرسی که هستی