ولی فکر می کردم این حس یک طرفه باشه و اون فقط از من خوشش اومده باشه
یا حداقل چون خیلی باهوشه فهمیده من حسی بهش دارم
یا نه حتی حسی به من داشته و سعی کرده با انجام دادن ی سری کار و
آسون کردن روزهای سختم سعی کنه به صورت غیر مستقیم بگه
ببین من ی حسی به تو دارم
خیلی ماجرا رو ساده دیده بودم
فکر می کردم مثل خودم ی حس خوب رو تجربه کرده
نمیدوستم تا این اندازه احساسش عمق داره
قرار خیلی بد پیش رفت
تمام مدت حرف زد و اشک ریخت
چیزی داشتم بگم؟
خودم تمام روزهای گذشته اشک و اشک و اشک بودم
چقدر خوش شانس بودم که بی اشتهایی و وزن کم کردن های وحشتناک این مدتم
ی جورایی می تونست به ماجرای طلاق ربط داده بشه
و گرنه چطور می خواستم به مامان توضیح بدم
که نمیدونم چه مرگم شده؟
میگه شرایط آشنایی ما طوری بود که باید سریع پیشنهاد ازدواج میدادم
مبادا ذره ای در دل کسی شک و تردید ایجاد بشه
مبادا خدای نکرده کسی فکر بدی در مورد من بکنه
مبادا کسی بگه فلانی چه آدم سو استفاده گری بود
میگم من قصد ازدواج ندارم ... میگه زمان بده همه چیز درست میشه
با این حجم احساس و عشق که داره خفم میکنه چکار کنم؟
نه اینکه حرفی بزنه یا زده باشه
یکی که میاد و تمام غم ها رو می بره
گذشتت رو پاک میکنه و میره
لازمه حرف بزنه؟
تو شرایط بدی گیر کردم
تا بود زندگی با غم و غصه ها به جنگم می اومد
میخواست سرم رو زیر آب کنه
دید نمی تونه
این بار با عشق جلو اومد
از ی چیز مطمئنم اعتمادی که به راب دارم
تا حالا تو زندگیم همچین حسی رو به ی غریبه نداشتم
ی بخشی از وجود خودمه
کوچکترین احساسی رو حس میکنم و وقتی ناراحته می فهمم
یادتونه چند وقت پیش نوشتم من حس میکنم ی گوش شنوا به زودی میاد تو زندگیم؟
دیروز بهش میگم من از چند ماه قبل حست کرده بودم