اولین بار که عمل کردم متوجه شدم چقدر آدم هوشیاری هستم
برعکس همه مریض ها بسیار حواسم جمع بود
حتی خاله ها اذیتم می کردن که مواد بیهوشی بهت ساخته و سر خوش شدی!!
گذشت تا بیهوشی دوم
وقتی داشتم می رفتم تو اتاق عمل و حتی وقتی روی تخت خوابیده بودم
شک داشتم اصلا مشکلم آپاندیس باشه
وقتی عمل تموم شد از دکتر پرسیدم آپاندیس بود؟
حتی یادمه صدای دکتر رو تشخیص دادم
صداش زدم
پرستار متوجه شد و گفت دکتر مریض صدات میزنه
سومین بار تو جلسه ی مشاور بود
وقتی مشاور دوم با من حرف زد و تست گرفت
به من گفت تو سطح هوشیاری بالایی داری
حتی وقتی خوابی.... بیداری
گفت این باعث میشه مغزت و ذهنت خسته بشه
آخرین بار کی خواب راحتی داشتم؟
فکر کنم چند سال پیش بود
خونه خودمون
بهترین خواب های عمرم رو تو ده سال گذشته وقتی میرفتم خونه
تجربه کردم
شاید لازمه ی سر برم خونه
هر چند حس خونه ندارم دیگه به اونجا
حس ی مهمون بودن بدجور تو خونه ی خودم اذیتم میکنه
یکی از دوست های مامان از من خواستگاری کرده برای آقا زاده!!
پسره از من چند ماه کوچیک تره
فوق مهندسی داره
قصد داره از ایران بره
این مدت هر بار حرف از کسی می شد که قصد داره از ایران بره
ی جوری دلم میخواست
اون آقا رو ببینم
خودش برام مهم نبود
همین که میخواد بره کافی بود برام تا بپذیرم و برم ببینمش
ولی بعد به خودم میگم
بهی؟؟؟؟؟ تو خودت تنهایی از پس این موضوع بر میای
لازم نیست ی مرد رو برای اینکه موقیعت رفتن داره بپذیری
می تونم بگم ماجرای مرحوم کامل استاندار های مامانم رو عوض کرده
چند سال پیش ... اخلاق و شخصیت براش مهم بود
الان چیز های دیگه
میگم مامان الان ملاک های خیلی بدی داری
نباید بذاری این ضربه باعث بشه
ملاک هایی که برای خودت داشتی تو زندگی تغییر کنه
امروز با راب قرار دارم
میخوام حرفام رو بزنم
فکر میکنم این رو به راب مدیونم
باید جواب منفی رو حضوری و در کمال احترام بگم
جالبی ماجرا برای من اینه
از دیشب که این قرار رو گذاشتیم و از فکر دیدنش
حال دلم ی جوری خوشه
تولدش نزدیکه
میدونم چی دوست داره
سلیقش رو تا حدی میدونم
تو فکر هدیه تولد هستم
هدیه رو خیلی ساده میخوام انتخاب کنم
ی کتاب به همراه ی گلدون خوشگل گل سنگ
مشکل اینه کتاب رو پیدا نکردم هر جا رفتم
ممکنه مجبور بشم دست دوم براش بخرم
به نظرتون زشت نیست؟