گفته بودم سه شنبه قرار بود همدیگه رو ببینیم

و من میخواستم جواب بدم

روز سختی بود

تا قبل رفتن استرس نداشتم

همین که راب زنگ زد و گفت رسیده

دستام یخ کرد

رنگم از صبح پریده بود

خودم ترسیده بودم از اینکه راب رو از دست بدم

ولی باید حرفام رو میزدم

هر چند سخت بود

هر چند توان دوری از راب رو نداشتم و ندارم

نمی دونستم چه واکنشی نشون میده

ساعت هفت و نیم اومد

روسری که عید خریده بودم رو پوشیدم

آنقدر خوشگل بود که خودم جلوی آیینه خندم گرفته بودم

تا قبل از این ی روسری معمولی بود

زن ها وقتی عاشق میشن چشماشون برق میزنه

تمام رنگ های دنیا براشون ی رنگ دیگه میشه

تا آسانسور برسه پارکینگ دل توی دلم نبود

میدونستم اولین چیزی که راب میگه صد درد صد اینه

که چقدر روسریت خوشگله

بدجنس ماشین رو از عمد ی جایی پارک کرده بود

که چند ثانیه وقت داشته باشه

از دور  منو نگاه کنه... خندم گرفته بود

از همون دور میگم چقدر بدجنسی... و احتمالا از لب خوانی میفهمه چی گفتم چون میخنده

سوار شدم

هنوز دستام یخ بود

میگه خانم دکتر نباید روسری خوشگل بپوشی....چقدر روسری بهت میاد

من سکوت میکنم و ماجرای زن های عاشق رو براش نمیگم..

شروع میکنه به حرف زدن

من ساکتم

سعی میکنه از زندگی بقیه بگه

از تجربه هایی که داشته

فکر میکنه اینجوری برای من ذهنیت ایجاد میکنه

یا شاید ذهنم رو تغییر میده نسبت به ترس هام

میگم راب من آدم ازدواج کردن نیستم

ولی تو رو خیلی خیلی دوست دارم

جواب من به ازدواج منفیه

میگه باز خداروشکر نگفتی تمومش کنیم...

هنوز ی نقطه امیدی برام اون ته گذاشتی

به آسمون نگاه میکنه و خداروشکر میکنه

از این کارش خندم می گیره

میگه خدارو به تمام مقدسات قسم دادم تو رو از من نگیره

سعی میکنه آرومم کنه

من زخمی تر از این حرفام

با حرفام ناراحتش میکنم

وسط حرفام از ولی و اما و اگر ... استفاده میکنم

دستش رو میذاره روی چشماش میگه این ولی گفتن های تو آدم رو نابود میکنه

دستش رو می گیرم

جا میخوره .... دستش رو میکشه عقب... میگه من به مامانت گفتم تو امانتی دست من...

بلند بلند میخندم از این کارش

میگم به من فرصت بده

نه برای ازدواج... نه برای هیچ چیز دیگه... فرصت بده... باید برگردم...باید خودم بشم

باید خودم رو نجات بدم...

میگه من به تو فرصت بدم؟ .... بهی تو عمر منی... هر کاری بخوای برات میکنم

حرفامون کشیده میشه سمت گذشته

روزهایی که سخت برای هر دومون گذشته

برای من سخت و برای راب سخت تر

ساعت نه شده و باید برگردم

قبل رفتن از صندلی عقب ی دسته گل رز قرمز بهم میده

میگه مردم و زنده شدم تا این چند ساعت گذشت...