یک ساله گذشته چطور گذشت؟

از وقتی وبلاگ لو رفت رو فکر کنم یادتون باشه

روزهای خیلی سختی رو تو جلسات مشاوره گذروندم

خرداد ماه بود که تصمیم گرفتم جدا بشم

به مرحوم حتی گفتم بعد از اینکه دفاع کنم جدا میشم

از تیر ماه شروع کردم به انجام دادن کارای دفاع

خداروشکر شهریور دفاع کردم

خودم راضی بودم و بعد چند سال تلاش نتیجه کارم خوب بود

شهریور بعد تعطیلات عاشورا بود که با مرحوم سر ی موضوعی بحثم شد

اینکه با خانوادش رفته بود شمال و به من دروغ گفت

و همه چیز همون روز تموم شد

مهر ماه هیچ کاری نکردم و دست نگه داشتم

خوب فکر کردم

حتی زمان دادم شاید مرحوم بیاد برای طلاق توافقی

هیچ کاری نکرد

دوم آبان بود که روی مهریم اقدام کردم

تمام نیمه دوم سال در حال رفت و آمد و بدو بدو بودم

ی جلسه داداگاه تشکیل شد برای مهریه

قاضی برخوردش خیلی خوب بود

مرحوم رو کوبید خیلی تند و بد باهاش حرف زد

جلسه دوم که هفت اردیبهشت بود

همه چیز برعکس شد

قاضی با من خیلی بد حرف زد

بعد از جلسه مرحوم به من گفت که ما از قبل با قاضی هماهنگ کرده بودیم

همون روز از مرحوم خواستم بیاد بریم برای طلاق

البته که ترس داشت از مبلغی که برای نفقه تعیین شده بود

هفت اردیبهشت رفتیم پیش ی خانم وکیل شاهین شهر

چون اونجا راحت تر بود کارهای جدایی

و بیست و شش اردیبهشت جدا شدیم خداروشکر

کلا هفت ماه طول کشید... که به نظر من عالی بود

این مدت واسطه زیاد فرستاد برای برگشتن

اما من دیگه به هیچ حرفش اعتماد نکردم

در مسیر جدایی بسیار اذیت شدم

از سر کله زدن با ی سری آدم ها حالت تهوع گرفتم

از جواب دادن به سوال های مسخرشون حالم بد شد

اما باز خداروشکر میکنم که زیر یک سال تونستم جدا بشم

مهریه و نفقه و هر چیزی که بود رو بخشیدم

از این بابت پشیمون هم نیستم .... چون از روز اول دنبال گرفتن پول نبودم

آنقدر این چند سال ضرر مالی دادم که هیچ چیزی جبرانش نمی کنه

به مرحوم گفتم از اصفهان رفتم

اردیبهشت خونه رو عوض کردم ... در نتیجه هیچ آدرسی از من نداره

بعد از مهر پارسال ... اوضاع روحیم بهتر بود... خوب دیگه بحث نمی کردم با کسی

وزنم بالا رفت

کم کم حالم بهتر شد...

سعی کردم تو روزهای سخت قوی باشم

و الان بعد گذشت یک سال از خودم و تصمیمم راضیم

خانوادم اصلا حمایتم نکردن.... پدرم حتی برای ی کار ساده کنارم نبود

ی جوری تنیبهم کرد برای تصمیم اشتباهم

می تونم بگم تمام کارها رو خودم انجام دادم

وکیلم هیچ کاری نکرد و فقط پول گرفت

همین ها به ذهنم رسید که بنویسم

 

 

 

 

۱۵ نظر ارسال شده است

  1. سلام من چند وقتی هست که وبلاگتون را میخونم ولی تا حالا کامنتی نذاشتم
    بیشتر آرشیو وبلاگتون رمز داشت و نتونستم بخونم و گفتم شاید دوست نداشته باشید به کسی رمز بدید ولی الان که دیدم واسه یه عده فرستادید گفتم اگر امکانش هست واسه منم بفرستید . ممنون میشم
    در ضمن امیدوارم اگر که کنار امید خان خوشبخت میشید زودتر این ازدواج سر بگیره و بتونید همیشه کنار هم عاشقانه و شاد و خوشبخت زندگی کنید
    در پاسخ
    سلام فرزانه جان
    بله شما رو از وبلاگ فری جان میشناسم

    رمز رو براتون ارسال کردم
    ممنونم عزیزم
    ۴ تیر ۹۸ , ۱۲:۰۹
  2. راستس دوست دارم همون دختر شاد ودفیق با دفترهای رنگی و موفق در درس تو ذهنم باشی ..دوست ندارم اون جریانات رو بخونم .. با  راب جدید آشنا شدی؟ انشالله همیشه شاد وموفق باشی 
    در پاسخ
    چی بگم هدی جان
    به نظر من هم نخون
    ولی اگه رمز بخوای برای شما ارسال میکنم

    بله تازه آشنا شدم

    ممنونم ... انشالله شما هم شاد و سلامت باشید
    ۲۷ خرداد ۹۸ , ۱۴:۳۰
  3. سلام 
    شما همون خانم دکتر هستید که با مامانتون استان اصفهان بودید و با همسرتون تو دوران عقد مشکل داشتید و مادرتون بهتون گفتن بعد دفاع جدا شو؟
    در پاسخ
    سلام بله عزیزم
    ۲۷ خرداد ۹۸ , ۱۴:۲۱
  4. من همه پست ها را تک تک میخونم
    از بودنت آرامش میگیرم ولی بعضی وقتا هیچی نمینویسم
    ببخشید
    در پاسخ
    چرا تو و فندوق جانم آنقدر خودتون رو اذیت می کنید؟؟؟؟؟؟

    بخدا من راضی نیستم
    ۲۷ خرداد ۹۸ , ۱۳:۱۲
  5. سلام سپید حان .
    چه خوب که دوباره پیدات کردم . نمیدونم چی بگم ... فقط میدونم خوشحالم
    لطفا رمز بزار برام تا ببینم این مدت که نبودی چی شد
    در پاسخ
    سلام چکامه جان خوبی عزیزم؟ منم خوشحالم که دوباره کنارم هستی
    رمز رو ارسال کردم عزیزم
    ۲۷ خرداد ۹۸ , ۰۳:۳۶
  6. سلام دیشب تا ساعت دو نیم شب آرشیوت  رو خوندم


    چرا جلو دخترش رسمی صحبت می کنه ؟ممکنه  خانمش یا کسی غیر از دخترش باشه ؟

    علت جدایی از خانمش رو حتما بپرسید ؟


    در پاسخ
    سلام خانم اعظم

    خسته شدید پس حسابی

    چون دخترش از آشنایی ما خبر نداره و پدرش میخواد بعد تموم شدن امتحان های دخترک با دخترش صحبت کنه
    البته که من و تحت فشار گذاشته از ی جهت هایی
    باید در موردش بنویسم تو کامنت نمیشه توضیح داد

    کامل نوشتم علت جدایی رو
    بیماری خانمش .... البته من در این مورد کنکاش نکردم و این ها که میگم صرفا حرف های طرف مقابلم هست
    ۲۶ خرداد ۹۸ , ۱۷:۵۲
  7. اینکه اینقدر قوی بودین که باوجود حامی نبودن خانوادتون روی تصمیم تون ایستادین خیلی جای تحسین داره...یکم از پستاتون رو خوندم ولی یسری نظرات بسته بود و یسری هم دلم نمیومد کامنتی بذارم و یادآوری و خوندن دوباره نوشته تون باعث رنجشتون بشه ....
    در پاسخ
    نبود حامی باعث نمیشه رو تصمیمت شک کنی ... حداقل برای من اینجوری بود
    ولی تو ی روزهایی واقعا حمایت عاطفی نیاز داشتم...
    و این باعث شده الان کمتر نظر خانوادم برای ادامه مسیر زندگیم برام مهم باشه

    یادم نمییاد کامنت رو بسته باشم
    نه عزیزم هر جا دوست داشتی کامنت بذار من ناراحت نمیشم

    ۲۶ خرداد ۹۸ , ۱۲:۳۱
  8. سلام.من سما هستم وبلاگ قبلیتو میخوندم.خیلی خوشحال شدم اطلاعیه عالی جون رو تو وبش دیدم.شوک شدم ازینکه تو این یکسال اینهمه تغییر تو زندگیت اتفاق افافتاده و هم خوشحال ازینکه الان در ارامشی.ارامشت مستداااام
    اگه دوست داشتی رمز پستها رو برام بفرست
    در پاسخ
    سلام سما جان
    مرسی گلم
    لطف میکنی من و دنبال میکنی
    رمز ارسال شد ایمیل رو لطفا چک کن
    ۲۶ خرداد ۹۸ , ۱۱:۲۴
  9. واااااااای سپییییییید کجابودی تو دختر .چقدررررر دنبالت گشتم.چقدر این روزا به یادت بودم و بهت نیاز داشتم.دیروز با خودم گفتم کاش تیلو خواهش کنم مشخصات منو بهت بده و اگه اجازه دادی یه خبری ازت بهم بده که دیشب خیلی تصادفی از کامنتای پستش پیدات کردم


    در پاسخ
    سلام میترا جانکم
    خوبی عزیزم؟چقدر خوب که تیلو باث شد من تو رو دوباره داشته باشم

    می بوسمت خوشگلم
    ایمیلت رو چک کن لطفا
    ۲۶ خرداد ۹۸ , ۰۹:۰۵
  10. همین که به این زودی حکم ازادی رو گرفتییی‌خداروشکر
    برای ادمی به دقت و نظم و درایت شما یه همدل یه هم پا مثل خودتون نیازه نه یکی‌که به زور ایشون رو بکشونید انشالله روزای خوشی با راب تج به کنی چقدم اسمشون سخته راب
    در پاسخ
    بله لطف خدا بود

    به زور رو خوب گفتی !!

    آخی عزیزم برای شما هم سخته؟ آخه غزل جانم هم گفت سخته براش
    ۲۶ خرداد ۹۸ , ۰۳:۰۰
  11. بهی من فک میکردم پدر حامیت بوده در این تصمیم...ولی خب جسارت و شهامتت رو برای بهتر زندگی کردن از ته قلبم ستایش میکنم عزیزم...باید برای زندگی خوب جسارت داشت....گاهی تنهایی....گاهی با پشتیبان
    در پاسخ
    در تصمیم آره... مخالف تصمیمم نبود... ولی خوب کامل در جریان بودی که بابا هیچ جا همراه من نبود
    من تمام مسیر رو تنهایی رفتم جلو... هیچ همفکری و دلداری و هیچ کمک و حمایت عاطفی نداشتم..

    ممنونم عزیزم از لطفت

    آره اینکه تنها بودم و بی پشتیبان دلیل خیلی بدی هست برای تن دادن به حقارت
    ۲۶ خرداد ۹۸ , ۰۱:۲۰
  12. خدا را شکر که از تصمیمت راضی هستی.
    و بسیار متاسفم که در این مسیر تنها بودی :( 
    اگر خانواده در چنین مواقعی پشت آدم نباشن، در بقیه روزها آدم دیگه چه امیدی بهشون داشته باشه. خانواده منم این مدلی ان.
    نگران نباش، خدایی که آفریدتمان حتما حواسش بهمان هست.
    در پاسخ
    ممنونم
    بله خیلی سخته .... امیدوارم هیچ زنی به این مرحله نرسه تو زندگیش ... و اگه روزی حس کرد این بهترین
    راهه... تنها نباشه

    میدونی شاید لازم بود تنهایی از پس این موضوع بر بیام... امیدوارم هیچ وقت حس نکنی تنهایی دوست خوبم

    حتما همین طوره ... شک ندارم
    ۲۶ خرداد ۹۸ , ۰۰:۴۶
  13. ممنون بابت ارسال رمز 
    سپید خدا رو شکر که الان آرامش داری 

    کاش می نوشتی کی وکجا با راب آشنا شدی؟
    در پاسخ
    خواهش میکنم

    بله خداروشکر

    پست های اردیبهشت رو اگه بخونید ...کامل نوشتم
    ۲۵ خرداد ۹۸ , ۲۳:۵۹
  14. چه روزای سختی:((
    در پاسخ
    آره خوشگلم نخون.... حیف دل مهربونت نیست
    ۲۵ خرداد ۹۸ , ۲۰:۴۹
  15. خدا شکر الان بهتری و همون ادم قوی و موفق هستی.
    گاهی تنبیهدخانواده ها بد موقع است..دقیقا جایی ک باید حمایت کنن.
    شاد باشی 
    در پاسخ
    نمیدونم آذر .... در مورد ی بخش هایی از زندگیم قوی تر شدم
    مثلا اینکه میدونم می تونم رو پای خودم بایستم تو شرایط سخت

    ولی از ی جنبه هایی هم حساس تر شدم.... کم طاقت تر... آستانه تحملم پایین اومده و خیلی زود واکنش نشون میدم

    آره .... برای ی زن این بدترین تنبیه

    فدای تو
    ۲۵ خرداد ۹۸ , ۲۰:۲۶
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">