بین متن هایی که نوشتم و این مدت مرور می کردم تا هم ایده هایی که در نوشتن
داشتم تو ذهنم باقی بمونه و هم اینکه جمله ها رو مرور کنم در وقت نیاز بتونم دوباره
از همون جمله ها استفاده کنم
از اونجایی که کل متن رو خودم می نویسم و از جایی کپی نمی کنم
این به ذهن سپردن جمله ها از نظر استادم مشکلی نداشت
اما به شدت مخالف حفظ کردن جمله های دیگران یا داخل نت بود
معتقد بود داروی که تصحیح میکنه متوجه میشه
بگذریم
ی متنی نوشتم... سوال این بود که چقدر به شانس تو زندگی اعتقاد دارید
خوب به نظر من نوشتن در مورد این موضوع خیلی سخت بود
الان که مدتی میگذره فقط خودم میدونم چقدر وقت و انرژی گذاشتم برای نوشتن این متن
من جمله هایی مثل .. من به شانس اعتقاد دارم یا ندارم... اصلا تو سبک نوشتنم استفاده نمیکنم
یعنی اصلا استادم این مدل نوشتن رو قبول نداشت
و حالا بعد گذشت چند وقت سخت گیری هاش روی منم اثر گذاشته
سعی کردم آن چیزی رو که باور دارم در بین کلمات و جمله ها بگنجونم
هر چند گاهی واقعا وفادار موندن به اعتقادم سخت بود و سخت می شد بیانش کرد
و حداقل جواب قانع کننده پیدا کردن برای استادم
وقتی که متن رو کامل می خوند و سوال هاش شروع میشد باید می داشتم
نمی دونم نظر شما در مورد شانس تو زندگی چیه
در متن نوشتم که روند زندگی دیگران و دیدن اینکه بدون هیج تلاش اضافه ای
به چیزهایی دست پیدا می کنند که واقعا برای رسیدنشون تلاش و همت زیاد لازمه
نا خوادگاه ذهن آدم رو به این سمت می بره که شانس در زندگی ما نقش مهمی داره
خوب اگه بخوام روراست باشم ... من به شانس اعتقاد ندارم
جمله ای که در عنوان نوشتم رو در متنم استفاده کردم و الان که دوباره میخونم
می بینم که بله واقعا به این جمله اعتقاد دارم
ترجمه عنوان: خداوند برای اداره جهان تاس نمی اندازد... (باور انیشتین)