برگشتم خونه

دوش گرفتم

ماشین رو روشن کردم

موهام رو پیچیدم

لباس ها رو پهن کردم

اتاقم رو مرتب کردم

ناهار درست کردم با سالاد

و نشستم پشت میزم

امید صبح ی صبح بخیر فرستاده بود

فکر نمی کردم زنگ بزنه.. چون خودش با خودش!! قرار گذاشته بود که این ی هفته

هفته ی سکوت باشه و من فکر کنم

ظهر که شمارش افتاد رو گوشیم..هم تعجب کردم..هم خوشحال شدم

نیم ساعتی حرف زدیم

همیشه ی بار ظهر ها و ی بار شب ها زنگ میزد این مدت

میخواد دخترک رو ببره شمال و برگرده

خوبی ماجرا اینه که در حین مکالمه هی نمی پرسه چی شد.. فکر کردی؟

بعد مکالمه دیدم حالم چقدر بهتره..

متوجه شدم ی بخشی از فشار ماجرا بخاطر ندیدن و حرف نزدن با امید بوده

راستش من حداقل دیروز به تنها چیزی که فکر کردم

این بود که بعد بهم خوردن رابطم با امید چکار کنم؟

مثلا به ی سفر فکر کردم

به اینکه ی چند روز دور باشم از اصفهان

خاموش کردن خطم...

اووووووووووووف خدا میدونه چه فکر هایی به سرم اومد

ازدواج برای من یادآوری ی کابوس وحشتناکه

اصلا این گزینه کنسله برای من

حالا دو راه دارم

اینکه رابطم رو با امید تموم کنم

چون هیچ تضمینی وجود نداره که مثلا دو ماه وقت بخوام

و بعد دو ماه تغییری ایجاد شده باشه در حال و هوای من

خیلی فکر کردم

تموم کردن این رابطه کار من نیست

یعنی نمیدونم چطور می تونم از پسش بر بیام

گزینه دوم اینه که خودخواه باشم و برای خودم وقت بیشتری بخوام

میدونم که امید رو اذیت میکنم

حتی ممکنه قبول نکنه

ولی خوب اینجوری حداقل تلاشم رو کردم برای حفظ رابطه و مستقیم  نرفتم

سراغ گزینه تموم شدن رابطه

خلاصه که فکرم حسابی درگیر بود تا قبل زنگ زدن امید

بعد مکالمه یکم آروم شدم و چقدر خوبه حتی شنیدن صدای ی نفر بتونه تا این حد من و آروم کنه

دیروز همه کارها خوب پیش رفت

گزینه های برنامم تند تند انجام می شدن

ساعت شش کارم میشه گفت تموم شده بود

آماده شدم و با مامان بعد مدت ها رفتیم بیرون

ی ساک ورزشی خریدم

ساک خودم یکم سایزش بزرگه برای این کلاسم

چون عوض کردن لباس ندارم

ی ساک کوچیک می خواستم

بعدش برای خونه کلی خرید کردم و اومدیم خونه

امروز ناهار با منه

به سفارش مامان خانمی قراره پیتزا درست کنم

مرغ رو بیرون گذاشتم .... باید بذارم بپزه

 

- باید به استاد جان پیام بدم برای جلسه فردا ببینم وقت داره

 

- خیاطم پیام داده این هفته هماهنگ میکنم بیا

امیدورام کنسل نشه دوباره

 

- مریم و ی چند تا از دوستام ی قرار بیرون رفتن گذاشتن برای آخر هفته

فعلا اکی دادم

 

-علی پیام داده چهارشنبه بیا در مورد مقاله صحبت کنیم

 

-مقاله آماده شد و فرستادم برای اون استاد خارجی

فعلا که خبری نشده

 

-داداشم دیشب بعد مدت ها موفق شد خونش رو عوض کنه

خدا میدونه چند وقته داره می گرده و امان از قیمت ها

چند روز دیگه تحویل خونه جدیدش هست انشالله

احتمالا برم ی سر تهران کمکش

هر چند میخواد وسیله های خونش رو عوض کنه

و اسباب کشی نداره و وسایلی که با خودش میاره خونه جدید خیلی کمه

مامان دیشب میگه میخوام مربا درست کنم برای یخچال داداش!!

میگم چه مربایی؟

میگه همه چی

توت.. آلبالو.. هویج..زرد آلو

برای کادوی خونه میخوام پول بدم

هر چند داداش ی لیست وسیله خونه نوشته که میخواد بخره

ولی ترجیح میدم پول بدم تا با سلیقه ی خودش خرید کنه

داداش با اینکه پسره ولی خیلی خوش سلیقه است

 

- دلم میخواد الهه رو ببینم

کلی سوال دارم

اول از همه باید بپرسم آرایشگاه کجا رفته بود؟