عصر با خیاطم هماهنگ کردم .. ببینم طلسم شکسته میشه یا نه
باید حدود پنج و نیم اسنپ بگیرم و برم سمت خیاط
فکر کنم از گرما آب بشم
کلی کار دارم که باید یکی یکی سامان بدم
دیروز با دوست مامان صحبت کردم
البته مامان اصلا خبر نداره و بهتر هم هست چیزی ندونه
خیلی برام مشکل بود.. اصلا نمی دونستم از کجا باید بگم؟
خانم خیلی آرومیه
خیلی خوب گوش داد
نظرش این بود که امید باید خودش رو با شرایط تو هماهنگ کنه
اینکه در حال حاضر قصدم ازدواج نیست ی چیز طبیعیه
گفت اگر با امید حرف زدی و براش توضیح دادی
که این جواب نه به درخواست ازدواجش ربطی به علاقت به امید نداره
ربطی به اینکه به عنوان ی مرد ایده آل قبولش نداری.. نداره
پس باید هنوز صبر کنه
گفت بهی سعی کن خیالش رو از اینکه برات مهمه و قبولش داری آروم کنی
خوب روزهای گذشته من حداقل خودم فکر میکنم رو این مورد خیلی با امید حرف زدم
ولی انگار کافی نبوده
مشکل من با امید راضی کردن خانوادم
دادن ی وکالت تام
یا هزار تا مورد این شکلی که در موردشون حرف زده نیست
بعد حرف زدن با دوست مامان حسابی آروم شدم
اصلا انگار باید این مشکل رو با یکی مطرح می کردم تا از بارش کم بشه
دیشب امید تهران بود
پیام داد که دکتر عطا رو میشناسی؟
-نه
- امروز پیشش بودم..خیلی پیر شده و دیگه کار نمیکنه مطبش
-برای چه کاری رفتی؟
-مشورت گرفتن
-مشورت؟
-در مورد تو با دکتر عطا حرف زدم
-خوب؟
-حضوری دیدمت حرف میزنیم
-اکی
-دکتر نظرش این بود که حق با توهست و نباید روی درخواستم پافشاری کنم
-چه دکتر خوبی.. چه فهمیده
-دکتر میگه: اون زنی که تو رو مجبور کرده تا اینجا بیای
و از عشق و علاقه ای که نسبت بهش داری به من بگی
ارزش صبر کردن رو حتما داره
-دکتر چقدر پیره؟ چند سالشه؟
-هفتاد و شش سال ....چطور؟
-هیچی همین طوری میخوام ببوسمش برای این پرسیدم ی وقت جووون نباشه!!!!!!!!!!!
هنوز امید برنگشته اصفهان
خوشحالم.. حس میکنم مشورت برای هر دومون لازم بود
از کل مکالمه امید و دکتر هنوز چیزی نمی دونم
خیلی دلم میخواد بدونم چی به امید گفته