فشار تو محیط کارم زیاده
بعد از تعطیلات... مرکز از همه تست خون گرفت
خودم واقعا روزهای خوبی رو از نظر جسمی سپری نمی کردم
در طول روز آب زیاد میخوردم که حجم خونم اضافه بشه
بعد آقای مسنی که از ی آزمایشگاه اومده بود برای انجام دادن تست ها
بزرگترین سرنگی که می شد رو دستش گرفته بود و پر می کرد
با ی لحن آروم گفتم لطفا تا جایی که میشه از من کم خون بگیرید
یکدفعه جا خورد
به تخت اشاره کرد که بیا بخواب تا خون بگیرم
گفتم حالم خوبه اما به خونم نیاز دارم:))
خون دادم و خوب فکر می کردم بی حال تر بشم
چون روز های خاصم بود و بی حال بودم
اما رسیدم بالا و حالم معمولی بود
هر سه تایی دست درد داشتیم بعد از انجام تست
یکم شوخی و خنده بود در مورد مثبت شدن جواب تست ها
بعدش هم سرگرم کار شدم و نفهمیدم چطور زمان میگذره
سعی میکنم هر چیزی که باعث میشه ناراحت بشم رو برام خودم چالش بکنم
اگر همکاری دارم که زور میگه
آدم جوشی هست
سطح شعور و درک پایینی داره
به جای ناراحت شدن سعی میکنم خودم رو بسنجم
که در برخورد با زور گویی طرف چقدر میتونم درست رفتار کنم؟
وقتی یکی رو به روم ایستاده و جوش آورده
من چقدر توانایی دارم تا آروم بمونم
به خودم بخاطر رفتارم در هفته ی گذشته از ۱۰۰
۱۰۰ میدم
هفته ی سختی بود
اما تعطیلات آخر هفته و ی روز مرخصی حالم رو بهتر کرد
شیوه ای هم که در پیش گرفتم خیلی عالیه
از حس بد ماجرا کم میکنه
به جای تمرکز روی موضوع روی خودم تمرکز دارم
حواسم به خودم و رفتارم و البته واکنشم هست
به جای اینکه رفتار نادرست طرف مقابل رو هزار بار مرور کنم
و هی تو ذهنم محکومش کنم یا باهاش بجنگم
رفتار خودم رو بررسی میکنم و چون تمام تلاشم رو گذاشتم روی
درست رفتار کردن و واکنش درست نشان دادن
حس خوب دارم و از خودم راضیم
داشتم میگفتم
چند شب پیش حالم خوب نبود
شب خواب مادربزرگم را دیدم
مادربزرگم سال ۷۹ فوت کردن
تو خواب میدونستم فوت شده
گریه می کرد و گله می کردم که چرا فوت کردی؟؟؟
نمیدونم این اسمش چیه؟؟
اگر خوابه پس چرا من میدونم که فوت شده؟؟
اگر خواب نیست پس چیه؟
وقتی کسی رو می بینی و میدونی که اون شخص فوت شده
اسمش رو میشه چی گذاشت؟؟
وقتی بیدار شدم واقعا دپرس بودم
اون دلخوری از مادربزرگم تازه بیشتر هم شده بود
انگار ی بار دیگه گولم زده بود
از دستش عصبانی بودم
کم کم خوابم کم رنگ شد و ناراحتی کم رنگ تر
به مامان میگم همچین خوابی دیدم
میگه بعد از ۲۱ سال تازه گله میکنی تو خواب؟؟
من خوابم مادربزرگم را خیلی می دیدم
هیج وقت یادم نبود فوت کرده
بعد برای مدت زیادی خواب ندیدم
یا خیلی کم می دیدم
اما تازگی ها باز خواب ها شروع شدن
پ.ن: شنبه با مامان رفتم برای خرید تخت
قیمت تخت ها واقعا بالا بود
به مامان ی مقدار پول قرض دادم که بتونه تختی که دوست داره بخره
بعدش هم اومدم خونه و اتاق مامان اینا رو حسابی تمیز کردم
تخت قبلی رو باز کردم و بردم بیرون
سرامیک های کف تخت رو سابیدم
فرش های تو هال را جمع کردم که تو راه نباشه
و ...
وقتی کار تموم شد هلاک بودم از خستگی
اگر کرونا نبود واقعا نیاز بود ی نفر بیاد برای تمیز کاری
پ.ن: دیشب ی پولی به حسابم واریز شد
امروز زنگ زدم بانک پیگیری کردم
واقعا پول بی حساب کتاب که میاد ی لذتی داره
ی لذتی داره که خدا نصیب همه بکنه
پ.ن: من فکر کنم تو پست های قبل بد نوشتم
بعد تر متوجه منظور خانم ترانه شدم
وقتی نوشته بودم هزینه دکتر رفتن
منظورم روانشناس بود
هر هفته مشاوره رفتن در ماه ی هزینه قابل توجه میشه
منظورم هزینه هایی بود که هر ماه کنار میذارم
در کل حرفم این بود که با وجود هزینه های اصلی زندگی که من
ندارم..هزینه های دیگه وجود داره
شاید اگر منم هزینه های اصلی داشتم به مشاوره رفتن نمیرسیدم
پ.ن: امروز جواب تست ها رسید
همه منفی بودیم بجز راننده سرویس من
حالا استرس اینکه به کی داده و کی گرفته رو خودتون تصور کنید سر کار
من دو تا ماسک دارم تو سرویس به اضافه شیلد
پ.ن: شوهر خاله اولیم کرونا گرفته
فروردین با من کرونا گرفته بود و ریه اش درگیر بود
چون پزشک هست دو دز واکسن زده!!
فعلا خالم میگه خوبه فقط سرفه داره
پ.ن: خاله کوچیکه هم حالش خوب نیست
اما جواب تستش منفی شد!!
پ.ن: این روزها فقط انگار زنده موندن مهم شده
و دیگر هیچ
پ.ن: خانم سما دارم درمان شوپنهاور را گوش میدم
خیلی وقته شروع کردم
ولی هی یادم میرفت اینجا بنویسم
چه خوب که تمرکزت رو خودته یکی از مشکلات ماایرانی ها اینه تمرکزمون بیشتر رو بقیه است که البته ما کنترلی رو دنیای بیرون خودمون نداریم وبهترین کار همین کاری که میکنی
راستش اون چیزی که من خوندم میگن که امار مرگ ومیر کسایی که هر دو دوز واکسن رو دریافت کردن خیلی پایین نزدیک صفر هست.
اما خوب بین دوتا دوز چراهمچنان خطر مرگ هست
ژنتیک و عوامل محیطی و نژاد و.... واقعا توی این بیماری اثر داره
و بعد ها اگر زنده بیرون اومدیم از این پاندومی برای آیندگان خواهیم گفت و نوشت که ما تنها کسانی بودیم که از این بیماری جان سالم بدر بردیم و این چقد دردناکه:(