فشار روی این پا را کم کردم

ماساژ دادم

روغن زدم

داخل تشت آب گرم گذاشتم

نمک داغ گذاشتم

بهتر نشد که نشد

یک شب همینطور نگاهش می کردم

به ورمی که داشت 

گفتم ببین اگر قرار باشد دوشنبه

بروم و با یک پا بدوم می روم

اگر قرار باشد بروم و از دردت به خودم

بپیچم می روم

صبح بیدار شدم نه ورم داشت، نه درد

وقتی عصر رسیدم به قرار با مربی

اصلا یادم رفته بود که مچ پا چند روز

نفسم را بریده بود

مربی در مورد بدنم، درد خاص

و مشکلات جسمانی پرسید

قبلا برایش از مشکلات بعد کرونا گفته بودم

به درد مچ پا اشاره نکردم

به نظرم درد نبود

سنگ بود

از آن سنگ هایی که می افتد جلوی پایت

وقتی میخواهی هر کاری را شروع کنی

گفتم خوبم

ولی خسته بودم

روزم رسیده بود به هفت عصر

و حالا تازه میخواستم بدوم

اما برای جسمم لازم است

برای ذهنم لازم است

یک ربع گرم کردیم

یک ربع سریع راه رفتیم

یک ربع دویدم

یک ربع حرکات ورزشی انجام دادم

مربی ام اگر بگویم دو متر قد دارد

در حقش کم لطفی کرده ام!

اگر بگویم مودب و متین است 

باز کم گفته ام

ورزشکار است اما نه به معنای جسمی

و بدنی، به معنای روح و شخصیت

تایمی که دویدم کنارم دوید

حس می کردم یک گروهه امداد و نجات دارد

کنارم می دود

بعد از یک ساعت پرسید میخواهی استراحت کنی؟

گفتم نه

ادامه بدهیم

کمتر از یک جرعه آب خوردم و ادامه دادم

دوباره دویدم

دلم میخواست مسیر دویدن انتها نداشت

همین طور میرفتم تا برسم به آخر دنیا

پرسید بجز دویدن به چه ورزشی علاقه داری؟

گفتم موتور سواری، رالی

گفت افتاده ای رویِ دورِ سرعت

پس برای همین است که یکدفعه شروع کرده ای به دویدن!

به مربی ام نگفتم اما تازگی ها زیادی پشتِ ویترینِ مغازه ها،

موتور نگاه میکنم

تنها تجربه ی خوبم از موتور سواری آن زمانی بود که در سفرِ ایتالیا

گم شدم و از یک آقای موتور سوار خواستم سوارم کند تا راه را پیدا کنم

 

پ.ن:

یک روز یک خانم را دیدم که با لباسِ زیبا و کلاهِ زرد

سوارِ موتور بود

به مامان گفتم دیگران چه زیبا رویاهای ما را زندگی می کنند!