پارسال روزِ استاد از خیلی از دانشجوهایم هدیه

و گل دریافت کردم

دانشکده برایمان جشن گرفت و یکی از همکارانم

برایم هدیه گرفته بود

امسال برای همان همکار هدیه خریدم

برای مربی ورزشم یک پیراهنِ ورزشی خریدم

و برای استاد جان گل سفارش دادم

مامان برای چند نفر هدیه خرید

و برای چند نفر جعبه شکلات خریدیم

داخلِ فروشگاه به فروشنده گفتم چند جعبه

شکلاتِ هدیه میخواهم و چقدر با حوصله برایم توضیح داد

کدام بهتر است

کدام ارزشِ خرید دارد و کدام فقط جعبه ی زیبا دارد

و داخلش چیزِ باارزشی نیست

فردا با مربی ام قرار دارم

از انتخابم راضیم و از تایمی که با مربی ام وقت

میگذرانم لذت می برم

بعضی وقت ها شده متوجه گذشتِ زمان نشدم

و از اینکه آنقدر زمان گذشته و نفهمیدم جا خوردم

بعد که دیدم مربی ام هم متوجه گذشتِ زمان نشده

فهمیدم هر دو تایم خوبی را کنار هم گذراندیم

مربی ام یک تیم دارد

به اضافه

چند نفر که مثل من عضو تیم

یا باشگاهی نیستند

و فقط آموزش می بینند

بینشان هیچ خانمی نیست

یک بار مربی ام گفت بیا پارک لاله

دور اول را که می زدیم مربی ام فقط جواب سلام می داد

انگار تمامِ پارک آشنایش بودند!!

بعد دیدم این داستان هر جا تکرار می شود!

من با آقایان در تیم مربی و بقیه آشنا شدم

مربی گفته اگر میخواهی با من در آینده کار کنی

باید با تیم همراهی کنی

با بعضی ها ارتباط توانستم بگیرم

با بعضی ها نه

با مربی ام از همه راحت ترم

وقتی می گوید با فلانی این دور را بزن

تمامِ توانم را میگذارم که خوب باشم

که هر چه گفته را درست انجام بدهم

اما فقط می دوم

حسِ خوب و انرژی خوب از آن فلانی نمی گیرم

و این بر می گردد به سطحِ انرژی آدم ها

مربی ام به شدت خط قرمز برای خودش دارد

وقتی تایم ورزش کردن تمام می‌شود

تا دم ماشین یا اسنپ همراه من می آید

من که سوار میشوم بر می گردد داخل پارک

یا هر جای دیگری که باشیم

روز اول فکر کردم همین طوری اتفاقی شد

بعد دیدم نه

انگار حس می‌کند مسئول من است

اگر یک ذره برایش قدم برداری

یک کوه برایت جابه جا می کند

اگر کمی صداقت و رو راستی نشان بدهی

یک دنیا یک رنگی برایت رو می کند

امروز برایم وزنه شنی، کش لوپ، جو دو سر

و پودر کاکائو گرفته بود

البته که پولش را به کارتش میزنم

اما همین توجهش برایم جالب بود

این هفته به شدت بدنم درگیر بود

و هفته سختی را سپری کردم

زانوی سمت راستم کمی التهاب داشت

و مجبور شدم کلی نرمش درمانی انجام بدهم

حتی یک جلسه اضافه ماساژ گرفتم و مهدی

روی زانو کار کرد

هنوز التهاب دارد

ولی خوب مهدی و مربی ام می گویند عادی ست

و تازه مربی ام می گوید هنوز مانده تا اشکت را درآوردم:)))

با آقای دکتر این هفته دیدار داشتیم

یک روز صبح زود با هم رفتیم پیاده روی

هدیه روز استاد بهم دادیم

و آقای دکتر پرسید آفتاب اذیت تان نمی کند؟

و من آفتابی حس نکرده بودم 

گفتم نه شما چطور؟

گفت من طوری راه میروم که آفتاب به شما نخورد

و این اولین ابراز علاقه ی آقای دکتر بود!!

بعد هدیه ای که داده بودم را استوری کرد

و از من تشکر کرد

به نظرم به صورت رسمی اعلام کرد که با یک خانم

در ارتباط است

 

 

پ.ن: بیان بالاخره باز شد

 

پ.ن:امید امروز با یک شماره دیگه زنگ زده بود

من در حال تمرین بودم

پیام داده بود

هنوز هم بین امید و شروع رابطه جدید

تصمیمم شروع رابطه جدید هست

مخصوصا کسی که بتواند با کارهای کوچک محبت کند

محبت کردن را بلد باشد

همگام برای رابطه قدم بردارد