بعد یکی میاد یک دفعه ی تکه پیراهن خاکی از اون
زیر میکشه بیرون و داغ دلت تازه میشه
باید بشینی زار بزنی
چطور میشه تو اینجور شرایط آروم بود؟
دیروز ضربان قلبم بالا رفت
ی حس بد از خشم و ناراحتی وجودم را پر کرد
بعد دیدم اون مرده زیر خاک هنوز برای من نمرده
و چقدر بد که هنوز با خودم این جنازه را میکشم
سعی کردم احساساتم را کنترل کنم
اول خشم را خاموش کردم
بعد احساس منفی از دیدن اون تکه لباس
و بعد به خودم فکر کردم
خودم را برای خیلی چیزها باید ببخشم
و امروز تواناییش را دارم
همین که میتونم از اون ته چاه برسم به سطح آب
برای من با ارزش هست
یاد گرفتم برای تجربه احساسات منفی خودم را ملامت نکنم
به خودم حق میدم
به خودم فرصت ریکاوری میدم
اما اجازه عزاداری یا کش دادن حال بد را ندارم
یک بار یکی از دکتری پرسیده بود
شب ها بیخوابم و حالم خیلی بده
دکتر گفته بود فکر کردن به اینکه خوابت نمیبره
خودش دلیل اصلی بیخوابی میشه
پ.ن: من به مربی ام میگویم رئیس
پسر ها مربی صدایش میزنند
تا حالا جلوی مربی ام کم نیاورده ام
چهارشنبه میگفت خوبه! پوستت کلفته!!
و من یاد مهدی افتادم که میگفت پوستت کلفته:)))
ظاهرم نشان نمی دهد
اما واقعا پوست کلفت شده ام
پ.ن: آقای دکتر پیشنهاد صحبت به صورت آنلاین
با یکی از خواهرانشان را داد
فقط گفتم حتما در یک فرصت مناسب
فعلا زمانش نیست
پ.ن: برای مامان قرص های ویتامین
امگا ۳
گلوکوزامین
و شربت تقویتی خریدم
دوباره نوبت ماساژ برایشان گرفتم از مهدی
آنقدر که من در زندگی ام مادرم را هل داده ام
کوه را هل داده بودم
تا الان جا به جا شده بود
بدبختی ماجرا این است که هر زمانی که رها
کردم و خواستم خودش کمی قدم بردارد
شرایط خیلی بدتر شده
مثل حالا که واقعا کمر درد و سیاتیک مامان
برایم توان نذاشته
از چندین بار دکتر رفتن
ام آر ای
فیزیو
و نتیجه نگرفتن
چون دکتر رفتن وقتی به درد میخورد
که شما استراحت کنید
دیروز به مهدی زنگ زدم و خواهش کردم
به مادرم زنگ بزند و صحبت کند
آن بنده خدا پای خودش پیچ خورده بود
در نهایت لطف با مادرم حرف زد
و موفق شد
مثل همیشه باید بگویم حرف من
خریدار ندارد
در صورتی که مامان خودش میداند
هیچ کس به اندازه من دلسوزش نیست
من روزی که شروع کردم به ماساژ
سیاتیک م واقعا نفسم را میگرفت حین ماساژ
یعنی حس می کردم الان زیر دست مهدی
نفسم میرود و دیگر برنمی گردد
حالا بعد چند جلسه هیچ دردی ندارم
و فقط ماساژ میگیرم
مامان پیگیر نیست
باید هلش بدهی
پ.ن: دلم استخر میخواهد
در رابطه من و مامانم برعکس شما، من اونی ام که هل میگیره! البته نمیدونم چرا اما انگار مامانها همیشه حس میکنن دردشون مهم نیست و با بی محلی خوب میشه و هییییچ به استراحت اعتقادی ندارن.
+ باز خوبه آقای مهدی هست برای متقاعد کردن مامانتون :)