مربیم پیام داده بود

که پنجشنبه تولد خواهرم هست

خوشحال میشم تشریف بیاورید

همین طور که مسواک میزدم

فکر کردم، پنجشنبه خیلی کار دارم

بهتره به یکی از پسر ها پیام بدم

و بگم من را هم در کادوی تولد خواهر مربی

شریک کنند

بعد که رفتم زیر پتو و برای آخرین لحظه

دوباره گوشی چک کردم

دیدم پیام را درست نخواندم

مربی نوشته بود فقط منو دعوت کرده

و مهمانی جمع خانوادگی هست

تشکر کردم و نوشتم بهتره مزاحم جمع خانوادگی نشم

خوب شد به علت خستگی پیام ندادم برای

کادو شریکی!!

داستان می شد!!

 

 

با آقای دکتر چند بار دیگه بیرون رفتیم حرف زدیم

آقای دکتر از این مدل مردها هستند

که زندگی را برای طرف مقابلش آسان میکنه

شما از جریان آفتاب بگیر

تا رفتارهای دیگری که من این مدت از ایشون دیدم

و در آخرین دیدار بهشون گفتم

فکر نمی کنم برای من مرد مناسبی باشند

اینجور مردها، زن ها را تنبل می کنند

ناز پرورده می کنند

نمی گذارند آب توی دلت تکان بخورد

من مردی میخواهم که هر روز از من

بخواهد با چالش جدیدی رو به رو شوم

به رشد شخصیتم کمک کند

کنار من برای خواسته هایمان بجنگد

و البته محبت کردن بلد باشد

آقای دکتر با چشم های گرد شده

در سکوت نگاهم کرد

 

پ.ن: هفته آینده ماساژ نمیرم

مجبور شدم ماساژ را کنسل کنم

تا به بقیه کارهایم برسم

 

پ.ن: در حال انجام یک حرکت کششی سخت هستم

که مربی ام با یک صدای ابی وار

می خواند: همین خوبه! همین خوبه!!

 

پ.ن: در همین مدت به چند نفر تیر خلاص زده

چند نفر را با خاک یکسان کرده

یک روز که خیلی عصبانی بود

جوری که بشنود

آرام زمزمه کردم

خدایا، خودمو به خودت سپردم

خنده آمد روی لب هایش

گفت خانم دکتر نوبت شما هم میرسه:)))

بعضی وقتا که زیر تمرین له میشوم

یک لبخند ریزی می‌زند:)))

از اینکه مرا به چالش بکشاند لذت می‌برد 

از اینکه پا به پایش می روم

یکبار  گفت حس خوب می گیرد