گروهی که برای کار جدیدم آشنا شدم

بسیار گروه جالبی هستند

مدیر، آقای دکتری که دو فرزند دارند

اگر برایتان بگویم این پدر چگونه از بچه های نوجوان

و جوانش حرف می‌زند و چگونه به بچه ها جسارت می دهد

حتما می پرسید: بچه های خودش هستند؟

دارد در مورد بچه های خودش حرف میزند؟

به نظرم خیلی است پدر باشی و بچه را بفرستی

در دهان شیر

شخصیت جالبی دارند هم از نظر پزشکی

و هم شغل دومشان که دلیل آشنایی ما شد

بعد از جلسه کاری به آقای دکتر گفتم

بعد از ده سال که شما را می‌شناسم

هیچ وقت فکر نمی کردم روزی

وارد حیطه کاری شما بشوم

و جالب بود که دقیقا همان بودید که در ذهنم

داشتم 

برای خودشان هم جالب بود که یک رابطه 

فقط از طریق ایمیل توانسته ایشان را درست معرفی کند

 در این ده سال، من از ایشان تعهد، مسئولیت 

قاطع بودن و .. دیدم در کار

که درست تشخیص داده بودم

و همان بودند

بهشان گفتم مثل یک نوار کاست خالی هستند

می شود با شما در مورد هر چیزی حرف زد

و مطمئن باشی جای امنی سیو شده است

شنونده بودند به صورت عالی

و شاید همین کمک کرده پدر خوبی باشند

خوشحالم در کار جدید با آدم هایی آشنا شدم

که کنارشان گذر زمان را حس نمی کنم

به مربی ام گفته بودم میخواهم یک کار جدید شروع کنم

پرسید چه کاری؟

گفتم بعد از اینکه شروع شد می توانم بگویم

چون فقط نیاز به تلاش و برنامه ریزی ندارد

باید دید اصلا جلو می رود

گفت اگر کمک مالی خواستی بگو

راستش کارم از نظر مالی

نیاز به بودجه زیادی ندارد

از مربی ام تشکر کردم

و گفتم باید این کار را خودم شروع کنم

همه چیزش برای خودم باشد

فقط روی خودم میتوانم برای این کار حساب کنم

چون کاری نیست که با سرمایه گذاری مالی بخواهد استارت بخورد

گفت کسی را داری از نظر فکری کمکت کنه

برایش از گروه جدیدی که با هم کار می کنیم گفتم

گفت خوبه که همفکر خودت را پیدا کردی

گفتم بله ولی حتی به همان گروه هم گفته ام

نمی خواهم روی کمک کسی حساب کنم

چون اگر زیر پایم خالی شود بدجور سقوط میکنم

باید این کار فقط به خودم وابسته باشد

خودم داربست بزنم زیرش و نگهش دارم

مربی ام فکر می کند از پسش بر می آیم

خودم هم همین فکر را میکنم

 

پ.ن:لطفا به محض اینکه متوجه شدید 

عاشق این آقای مدیر شدم

در جریان بذارید منو

این همه عاشق شدن و شکست عشقی خوردن

مرا کشت:)))

 

پ.ن: مشکلم با سگ ها دارد حل می شود

با یک آقایی در پارک آشنا شدم

که یک سگ بزرگ را برای قدم زدن می آورد پارک

گفت سگم، سگ درمانی است

و من که نمی دانستم در ایران سگ درمانی داریم!!

برای افسردگی به بیمار کمک می‌کند

فکر می کرد سگش می تونه به منم کمک کنه

شماره گرفتم که باهم هماهنگ بشیم برای 

پارک رفتن و من سعی کنم با این سگ تمرین کنم

برای کم کردن ترسم

نژاد سگش اسکیمو آمریکن است

چشم های مهربانی دارد و مثل یک دوست نگاه می کند

 

پ.ن: رفتم منیریه و دو تا شلوار برای تمرین خریدم

از یک مغازه در اختیاریه که مربی ام معرفی کرده بود

یک جفت کفش دویدن با قیمت مناسب خریدم 

کلاه و دستکش 

فلاسک آب 

و یک ساک ورزشی جدید

پسر ها آنقدر ست های قشنگ می پوشند

یا کیف و فلاسک های قشنگ دارند

دلم ضعف می‌رود

گفتم بگذار کمی خرید کنم

متاسفانه آنقدر خرید کردن سخت شده

که حتی وقتی پول هم در کارت داری

آن جور که باید از خریدت لذت نمی بری!!

 

پ.ن:من هنوز موفق نشدم براتون عکس اون پیج و

لباس هایش را بذارم!!

 

پ.ن: بستنی خریده ام

از بعد کرونا یادم نیست درست و حسابی بستنی خورده

باشم

حتی یادم هست آن سال

پستی نوشتم با عنوان بدون بستنی

الان دلم میخواهد زنگ بزنم به دوستانم

یک بستنی فروشی با هم قرار بگذاریم

بعد آنها نیم ساعت طولش بدهند تا طعم انتخاب کنند

و من هی حرص بخورم :)))

اگر کسی را دارید که شب ها 

بیرون بروید ، حرف بزنید

چیزی بخورید

شما چند هیچ از زندگی جلو هستید

 

پ.ن: دارم وارد ماه دوم تمرین ها می شوم

از روزی یک ساعت و پنج روز تمرین در هفته

رسیده ایم به سه روز در هفته، روزی دو ساعت و نیم

یعنی وقتی تمرین تمام می شود فقط می نشینم

بعد انگار بین مردن و زنده ماندن بلاتکلیف شده باشم

سعی میکنم غش نکنم:)))

این ماه حتی روزهای خاصم تمرین کردم 

یک روز قبل از روز خاصم آنقدر سر تمرین 

آب خوردم،  که فکر می کردم الان مربی ام می گوید

چه خبر شده امروز؟؟

قبلا ندیدم آب بخوری وسط تمرین!

امروز که مربی گفت خنک می کنیم

بدون اختیار خندیدم:)))

مامان همیشه میگفت بیابان گرد ها

وقتی می‌خواستند شروع به حرکت کنند

یک گونی بزرگ را حمل می کردند

که پر از سنگ بوده

وسط راه خسته که می شدند

گونی را رها می کردند و ادامه می دادند!!

حالا شده حکایت زندگی من

تا قبل از این فکر می کردم سخته

حالا وقتی تمرین دارم فکر میکنم بقیه

روزها، بقیه ساعت ها خسته که نمی شوم هیچ

از پس همه چیز بر می آیم

گاهی وسط تمرین بچه های کوچک زل می‌زنند

به من

مخصوصا آن جاهایی که مربی 

وزنه های سنگین را با حرکت های سخت

ترکیب می کند

و داد می زند

Hold it.....hold it

چشم های متعجبشان برایم جالب است