ماساژ را حذف کردم
به جاش سه روز این هفته مامان را بردم، میبرم ماساژ
واقعا توان نداشتم خودم هم ماساژ بگیرم
باید مامان یک ساعت می نشست منتظر من
که براش خوب نبود
یا باید ی تایم دیگه میرفتم که وقت نداشتم
هفته گذشته، تایم پیاده روی افتادم
چون مسیر برای من جدید بود
اولش هیچ دردی نداشتم
اما شب موقع خواب نمی تونستم تکون بخورم
و با این درد از جمعه دارم سر میکنم
خوابم خیلی کم شده
جمعه برنامه کوه داره تیم
و مربی گفته باش!!
درسته بدنم آمادگی کوه رفتن داره
ولی من اصلا از نظر تنفس شرایط بالا رفتن
ندارم
و هیچ جوری هم نمی تونم کنسل کنم
قراره اونجا املت بخوریم دسته جمعی
به من گفتند فقط لطف کن خودت بیا
نیاز نیست چیزی بیاری
وسیله ها را بچه ها می برند بالا برای
درست کردن غذا ، چای و تنقلات
خیلی دلم میخواد حداقل نون بگیرم صبح و ببرم
چون نون بگیرم بچه ها حملش می کنند
ولی خوب ی کاری انجام دادم
به مربی گفتم
گفت دفعه اول لازم نیست
بعد که گفتم حس خوبی ندارم مثل مهمان
بیام گفت اکی
حالا رفتم به سنگکی محل سفارش نان
دادم برای جمعه صبح که برایم کنار بگذارد
امیدوارم خوش بگذره
و فقط خستگی و آفتاب سوختگی برایم نماند
پ.ن: از برنامه هایم عقب افتادم
باید یک جوری خودم را برسانم
پ.ن:دلم یک منظره جدید میخواهد
صبح بیدار شوی چهره های خندان
ببینی، نه مردمی که فقط تلاش
می کنند زنده بمانند
امیدوارم همیشه جزو چهره های خندان باشید و باشیم.☺️
+ امثال ندا ها هم توی دنیای حقیقی هستن و هم مجازی. توی مجازی میان و مینویسن و می مونه همه میبینن، توی دنیای حقیقی پشت سر آدم هزاران حرف درست میکنن. به گمونم حسادت پایه ی قوی این رفتاره وگرنه زندگی شخصی دیگران و رفتارشون -هر چیزی که هست- چه ارتباطی داره به بقیه؟! اصلا تاثیری داره تو زندگیمون که بخوایم نظر بدیم اون هم به این شکل؟