با این هوای گرم باید چند کیلو وزن کم می کردم

ولی چون خیلی خوب آب میخورم

و حواسم به برنامه غذایی م هست

فعلا وزنم ثابت مونده

ده تا برنامه برای تابستونم داشتم

که فعلا فقط دوتاش تیک خورده

باید تلاش کنم گزینه های بیشتری تیک بخوره

 

پ.ن: در جواب کامنت ها در مورد فیتو و ماسک نوشتم

 

پ.ن: امروز کوه بودم با مربی و تیم

رفتیم سمت درکه

واقعا سخت بود مسیر برای من

خوب من تا حالا درکه رفته بودم

دفعه اولم نبود

ولی هیچ وقت مسیر طولانی بالا نرفته بودم

اون هم با مربی و تیمی که بالا نمیرن

پرواز می کنند

رسیدیم بالا حس می کردم الان از حال میرم:)))

ولی خوب خداروشکر خوب بودم

آب زیاد خوردم 

و کنار آب نشستیم و خنک بود

کم کم بهتر شدم

ی جاهایی فکر میکنم الانه که زانو دردم شروع بشه

بعد میبینم نه 

راحت میرم و بر می گردم خداروشکر

خلاصه که انگار از نظر ذهنی خودم را دست کم

می گیرم چون در واقعیت بدنم نه خسته میشه

و نه بعد از کوه خستگی حس میکنم

یا گرفتگی بدن ندارم

 

پ.ن: ی بخشی را نوشتم و پرید

با اینکه هر قسمتی را می نویسم ذخیره میکنم

 

پ.ن: آقای دکتر این هفته عزمشون

را جزم کرده بودند

که نشون بدن به این راحتی ها خیال ندارند

میدان را خالی کنند

از دعوت های مختلف

و گرفتن هدیه و کادو

تا اعلام اینکه هر لحظه میخوان با هم باشیم

روز اولی که دیدمشون

از ظاهرشون برداشتم این بود

که یک مرد جدی و مهربان هستند

حالا بعد از گذشت همین مدت کم

و با وجود مشکلی که پیش اومد

فکر میکنم شخصیتشون حساس و احساساتی هست

و مشکل اینجاست من اصلا با آدم های حساس

نمی تونم رابطه طولانی داشته باشم

یعنی مامانم و البته خانواده مادریم برای هفت پشتم

بس هستند

مامانم آنقدر  حساسه که من از خیلی سن کم

هیچ وقت در مورد هیچ مشکلی نتونستم صحبت کنم

و دیگه الان واقعا باید در حق خودم ستم

کنم اگر یک مرد یا آدم حساس را وارد زندگیم کنم

مثلا الان واضح میبینم که نمیشه با آقای دکتر

در مورد تمام کردن آشنایی حرف زد

من نمی تونم خیلی رمانتیک به ماجرا نگاه کنم

که مثلا ماجرای علاقه از یک سال پیش شروع شده

براشون

چون از نظر من تا وقتی منو نشناسند 

یا حداقل از احساس من اطلاع نداشته باشند

احساس یک طرفه واقعا بی معنی هست

دلیل اینکه این مدت ننوشتم شاید همین بود

که این آشنایی واقعا کلافم کرده

مشاورم میگه باید راهش را پیدا کنی

و تصمیم درست بگیری

 

پ.ن: کلاس آوازم خیلی خوب پیش میره

هفته گذشته درسم شعر بیداد زمان بود

به رهی دیدم برگ خزان...

وای که چقدر تمرینش کردم

مربی ورزشم یادم داده تنفس شکمی داشته باشم

و استاد آوازم داره کمکم میکنه از شکم بخونم

نه از گلو

دیروز بعد از نیم ساعت تمرین در خانه

دیدم نه گلو درد دارم و نه صدام گرفته

مشکلی که من حتی موقع تدریس هم قبلا داشتم

و الان حل شده

بعد از این مدت صدام باز شده

دارم روی مهارت در جمع خوندن بدون ترس کار میکنم

روی رها کردن صدام

انتخاب آهنگ بیداد زمان واقعا عالی بود

به نظرم

چون برای رها کردن صدام مشکلی نداشتم

 

پ.ن: خیابانی هست که من به شدت سبک 

و مدل خونه هایی که داخلش هست را دوست دارم

همیشه وقتی مسیرم نزدیک هست

راهم را کج میکنم و از اون خیابون عبور میکنم

دیروز خیلی اتفاقی مهمان بودم منزل شخصی

که ساکن اون خیابون هست

و باز خیلی اتفاقی و ناخواسته شنونده یک سری

مشکلات ساکنان اون خونه شدم

شما اگر پایین شهر زندگی کنید

دغدغه هاتون رنگ و بوی پول میده

اما این دغدغه ها بر می گرده به نیاز های اولیه

زندگیتون

اگر ساکن بالا شهر باشید 

باز هم دغدغه هاتون رنگ و بوی پول میده

اما این دغدغه ها بر می گرده به آرزوهاتون 

خواسته هاتون

دیروز مهمان شخصی بودم که افسوس می‌خورد

چرا فلانی که چهار تا باغ بالاتر ساکن هست

موفق شد تعداد کارخونه هایی که داره را در این

سالها دوبرابر کنه و من نتونستم!!

 

پ.ن: باید یک جلسه کاری ترتیب بدم با گروهی که کار میکنم

اما هیچ تایم خالی در برنامم پیدا نمی کنم

 

پ.ن: بی‌شعور تر از آدمی که مال مردم را میخوره

و لیوان شربتش، پوست هندونه اش را میندازه کنار خیابون

نمی شناسم!!