چند تا از دوستان مامان واقعا زن زندگی هستند

هر وقت جایی می‌رویم کیف میکنم

از این همه تمیز بودن

مرتب بودن و به فکر بودنشان

حدود پانزده نفر بودند

زنگ زدم یکی دیگر از دوستان مامان

همان دوست زمان کودکی مامان

همان که من کلی دعا کردم برای زندگی بیاید

تهران و آمد

بیاید

قرار بود پذیرایی عصرانه باشد

اما میدونستم در حد یک عصرانه ساده

این جماعت را راه نمی اندازد

تصمیم گرفتم یک بخش از خوراکی ها را

خودم درست کنم

یک بخش را آماده بگیرم و یا سفارش بدهم

اگر قبلا بود و مامان می‌توانست کار کند

آش، الویه، سمبوسه، انواع ژله و دسر درست می کردیم

اما این بار هم مامان نمی توانست کاری کند

و هم اینکه تایمم کم بود

صبح جمعه جلسه داشتم 

و تازه از حدود ظهر وقتم خالی می شد

پنجشنبه خرید ها را انجام دادم

مامان را آوردم خانه خودم

و بستنی سنتی درست کردم 

همان شب موهای مامان  را رنگ کردم

خانه را حسابی تمیز کردم

حبوبات آش را خیس کردم

سبزی پاک کردم

و کارهای خیلی ریز دیگر

برای عصرانه

نان، پنیر و سنگک تازه 

سمبوسه و فلافل 

آش رشته

الویه 

سالاد سزار 

و کتلت آماده کردم

بجز سمبوسه و فلافل همه را خودم

درست کردم

سمبوسه و فلافل را از شخصی که خانگی

درست می‌کند خریدم

الویه را پنجشنبه شب درست کردم

آش را جمعه پنج صبح گذاشتم روی گاز

و بقیه غذا ها را جمعه ظهر که از جلسه

برگشتم درست کردم

برای دسر بستنی سنتی درست کردم

که البته بعدش پشیمان شدم

و حتی دفعه پنجم ششم که از فریز بیرون

آوردم و هم زدم

میخواستم بیخیالش بشم و آماده بخرم

اما حجم زیاد درست کرده بودم

ک اگر هم نمیزدم خراب می شد!

مهمان ها که از راه رسیدن

با کرشمه پذیرایی کردم

از شب قبل توت فرنگی ها را گذاشته بودم

داخل فریزر

کمی قبل از اینکه برسند

بیرون آوردم و با یخ میکس کردم

بعد هم داخل کاسه ریختم و چند اسکوپ بستنی

داخلش انداختم و تزیین کردم

می‌شود توت را با چیز های دیگر هم میکس کرد

اما من نکردم

بعد که دیگر همه چیز سلف بود و راحت

این گروه یک معلم آواز دارند که آقاست

در یک فرهنگسرا کلاس می روند با این استاد

دیروز می‌گفتند بهی چرا استاد را دعوت نکردی؟؟

راستش اصلا حواسم نبود که دعوتشان کنم

هر چند این اقا فوق العاده خود شیفته است:)))

به مامان خیلی خوش گذشت

به دوست چند ساله مامان هم حسابی خوش گذشت

همه غذا ها خورده شد

و خداروشکر کم نبود

خودم فقط کمی سمبوسه خوردم

آنقدر بوی غذا توی سرم پیچیده بود

که میل به هیچ چیز نداشتم

فقط آب میخوردم

حالا فقط باید ظرف ها را جمع کنم

خانه را جارو بزنم

آشپزخانه را نظم بدهم

مسواک بزنم و بخوابم

 

 

پ.ن: ظهر در مسیر برگشت

سنگک گرفتم

این سنگکی هر زمان میروم

سنگ های داغ داخل سنگک ها را برایم بیرون می آورد

دقت کردم فقط برای من این کار را می کند

امروز گفتم خودم میتونم

با ی حالت ناراحتی گفت دست نزن

میخواستم بگم پدر جان از پس چهار تا سنگ داغ برمیام

اما سکوت کردم

 

پ.ن: مشاورم می‌ پرسد آیا به اندازه کافی به خودت فرصت 

میدهی؟؟

و من که درمانده مانده ام از اینکه چگونه برایش

توضیح بدهم 

خودم را برای دادن یک سری فرصت ها هنوز نبخشیده ام!!

یک چیزهایی را هنوز یاد نگرفته ام

هر بار که فکر میکنم یاد گرفتم

و دیگر تمام

می بینم نه ، هنوز در این مورد ضعف دارم

 

پ.ن: حال یک سری از اطرافیانم از نظر جسمی خوش

نیست

و من که هر بار تلفن مامان زنگ می‌خورد

نگران میشوم مبادا مامان خبر بدی دریافت کند

و با این شرایط جسمی، حالش بدتر شود