دیروز مامان را بردم دکتر

خدا خیر بده به مهدی که برامون نوبت

گرفته بود

میخوام مهدی را به عنوان پسر مامانم نام گذاری کنم

آنقدر که خوب میتونه مامانم را رام کنه

مامانم میگفت روز تعطیل نمیام و

دردسر میشه رفتنمون و گیر می کنیم

مهدی به مامانم زنگ زد گفت من ساعت چهار

منتظرتون هستم

ساعت سه راه افتادیم

یکم فقط اتوبان ها ماشین در حال رفت و آمد بود

و مامانم قشنگ دید که این ساعت

هیچ خبری نیست و میشه

رفت دکتر

مهدی هم همش زنگ میزد که من تو راهم دارم میام

قرار بود وسط کارش بیاد

تا مطب دکتر و همراه ما بیاد داخل

برای ویزیت مامانم

ما سه و نیم رسیدیم و نوبتمون ساعت چهار بود

در کمال آرامش بیمار ها سر ساعت داخل می رفتند

و هر مریض حدود یک ربع داخل بود

مهدی رسید و رفتیم داخل

دکتر دوست صمیمی مهدی هست

و خیلی از بیمار های دکتر را مهدی ماساژ میده

دیروز مهدی میخواست با دکتر در مورد مامان مشورت کنه

دکتر چند تا حرکت روی سیاتیک مامانم انجام داد و دردش کم شد

البته همین هفته مامانم با ماساژی که گرفت

بی حسی پاش بهتر شده بود

خلاصه که مامانم خندان از رو تخت بلند شد

و دکتر به مامانم گفت عمل لازم نداری

و با نرمش هایی که دادم و دارو

میتونی بهبود پیدا کنی

برگشتیم خونه

من رفتم داروهای مامان رو بگیرم

که البته فقط شبانه روزی ها باز بودن

از ساعت شش تا نه کلی داروخانه رفتم

و فقط موفق شدم چند قلم دارو را بگیرم

زنگ زدم به خاله جان

خاله زنگ زد به ی همکارش و گفت من دارم

البته که همه دارند

فقط به ما نمیدن!

دارو ها حتی آزاد هم نبود که نایاب باشه

داروها تحت بیمه بودن

و یکی از داروها ی اسپری هست که نیست اصلا

همکار خالم گفت شنبه براتون می فرستم و

تا شنبه داروخانه نیستم

نه شب له رسیدم خونه

و حس می کردم سرماخوردم

نمیدونم شاید دلیلش این هست که چندین سال

ماسک زدم و حالا که چند ماه دیگه ماسک استفاده

نمی کنم بدنم سریع درگیر میشه

دمنوش خوردم و بهتر شدم

البته که بدن درد را دارم ولی خوب بدن دردم بخاطر ورزش هم هست

ساعت ده دیگه چشمام باز نمی شد

یکم کمک کردم به مامان که کارهای قبل خوابش را انجام بده

و رفتم چندین بار با آب سرد صورتم را شستم

که بتونم ده دقیقه بیشتر بیدار باشم:)))

مسواک زدم

صورتم را شستم

باید چند تا ویس می فرستادم

و بالاخره خوابیدم

امروز صبح بیدار شدم بهتر بودم

یکم صبر کردم مامان اینا بیدار بشن

اگر خونه خودم بودم از همون پنج که بیدار شدم

غذا می رفت رو گاز و صبحانه میخوردم

اما خوب بهتره مامان یکم صبح ها بیشتر بخوابه

هشت بیدار شدن

صبحانه آماده کردم

قیمه رفت رو گاز برای ناهار

البته عمو جان هم ناهار میاد اینجا

به اندازه امروز ناهار خودمون و ناهار فردای مامان اینا

و خودم درست کردم

مهدی زنگ زد حال مامانم را پرسید

و گفت اگر داروها را موفق نشدی بگیری

من براتون می گیرم

واقعا خدا خیرش بده

که پیگیر حال مامانم هست

بین این پست رفتم برنج آبکش کردم:)))

خیلی وقت بود برنج آبکش نکرده بودم

غذا آماده شده باید سالاد درست کنم

میز را بچینم و بعد از ناهار آشپزخونه

را بسپرم به داداش

ی قهوه خودم را مهمان کنم و بشینم

سر لپ تاب کارهام را انجام بدم

تا شب پیش مامان هستم

باید هماهنگ کنم کسی بیاد برای تزریق مسکن ها

از دیروز خیلی بهتره

البته که واقعا رعایت نمی کنه

اگر کمی صبور بود و تحمل می کرد

این درد به چند ماه نمی کشید

برای خودم نوبت گرفتم از دکتر

برای سه هفته بعد که مامان باید دوباره مراجعه کنه

میخوام اسکن کف پا انجام بدم

مربیم ی متخصص ریه معرفی کرده

باید از اون متخصص هم نوبت بگیرم

هنوز کارهای سفرم را انجام ندادم

باید موهامو رنگ کنم

کوتاهی مو

ضد آفتابم داره تمام میشه

باید ی لیست جدید بنویسم از کارهام

همین که مامان بدون درد خوابیده رو تختش

و از درد به خودش نمی پیچه

یعنی جای شکرش باقیه

بقیش دیگه بدو بدو های همیشگی زندگی هست

 

پ.ن: یادتونه گفتم کلی ایمیل فرستادم؟

یادتونه گفتم باید ببینم بعد از چه عددی متوقف میشم؟

سه شنبه جواب گرفتم

من فکر میکنم اون طرفی ها خیلی قشنگ جواب میدن؟

یا واقعا خیلی قشنگ جواب میدن؟

معرفی شدم به ی تیم برای ادامه کار

در مرداد ماه منتظر چند تا ایمیل خیلی مهم هستم