یکشنبه چهار صبح بیدار شدم که به همه کارهام برسم
به خودم قول دادم کارها یکم که جلو رفت یکم دراز می کشم
و بعد ادامه کارها
تا ساعت 4 سر پا بودم
یعنی قشنگ مشخص بود قرارِ استراحت با خودم داشتم
ساعت یازده صبح نوبت دکتر داشتم
سال 92 من ی سری مشکلات سلامتی برام پیش اومد
که رفتم متخصص قلب و اوووشون!! فرمودند افتادگی
دریچه میترال داری
که البته انگار اکثر خانم ها این مشکل را دارند
خوب مگه من سال 92 چند سالم بوده؟
یکشنبه اکو قلب انجام دادم
و خیلی جالب بود که دکتر به من تبریک گفت
برای اینکه قلب سالمی دارم
وقتی در مورد افتادگی دریچه میترال پرسیدم گفتند که ترمیم شده
برای درد قفسه سینم ی قرص دادن
و گفتند هیچ مشکلی نداری
نظرشون این بود کرونا به بدنم خیلی فشار وارد کرده
ولی مشکل خاصی ندارم
خلاصه که خیلی خوب بود و خیالم راحت شد
چقدر هم آقای دکتر واقعا خوش انرژی بودند
اما کادر کلینیک افتضاح!
به خانم مسئول پذیرش میگم
شما بیمارانتون مشکل قبلی دارند
نباید یک نفر را بیست دقیقه نگه دارید برای دادن ی فاکتور ساده
خوب وقتی بلد نیست با پرینتر کار کنه یکی رو باید صدا کنه!
گفت کمتر حرص بخورید بیماری قلبی نمی گیرید!!
دیگه وقتی شعور خودش را نشون میده من چی بگم؟
یعنی من هیچی، اون بیمار مسن چه گناهی کرده؟
بیاد بیست دقیقه بایسته که تو ابله بلد نیستی کارتو درست انجام بدی؟
بعد چه ربطی به حرص خوردن داره؟
بیمار عمل کرده، تواناییش کمه!
بعضی ها حتی ارزش پاسخ دادن هم ندارند.
البته بگم کلا کادر درمانشون افتضاح بودند
بقیه روز کارهایی که داشتم را جلو بردم
ی تایپ خیلی وحشتناک داشتم که تقسیمش کردم
و با خوراکی و قهوه خودم را رسوندم تا تهش
بقیه هفته هم که مثل باد گذشت
سه شنبه ی واریز حواله داشتم
رقمش نه زیاد بود نه کم
صرافی آنقدر خنگول بازی در آورد من دیگه
روی اینکه دارند کلک می زنند حساب کردم
به آقایی که مسئول حواله بود میگم
به من بگید اسم شخی که واریز کرده کی هست
من ایمیل بزنم بگم این اسم را چک کنند
نگفت!
دور روز بعد پیام دادم گفتم من ایمیل تایید از اون ور نگرفتم
ورداشت تمام مشخصاتِ واریز کنند
را فرستاد
حتی چیزهایی که شخصی بود!!:)))
اسم آقا را ایمیل کردم، ایمیل تایید اومد
برای صرافی نوشتم واقعا درسته؟:)))))))))))))
یکم استرس به من وارد شد سر این واریزی
بعد دیدم چقدر در کار جدید بی تجربه ام!!
جمعه کوه بودیم با مربی و تیم
همیشه گروه ی چیزی میاره. هر کس خوراکی همراهش
هست
مربی این سری گفته بود صبحانه را بالا در یک رستوران می خوریم
و برای ناهار نمی مونیم
قرار هم پنج صبح بود
من از چهار بیدار شدم و خوابم نبرد
کم کم آماده شدم و راه افتادم
لباس گرم هم پوشیدم ولی باز سردم بود
رفتیم بالا و ی جایی که مربی می شناخت
صبحانه خوردیم
من نیمرو سفارش دادم با چای
آنقدر چسبید، آنقدر چسبید
حتی دلم میخواست اون پیازی که کنار سینی
گذاشته بود را با نیمرو بخورم:))))))))))))))
آقای صاحب رستوران خیلی باحال بود
فکر کن از جمع زیادِ ما تک به تک پرسید
نیمرو هم زده بشه یا نه؟
املت ساده باشه یا با قارچ؟
دو ساعت بالا رفتیم
یک ساعت نشستیم برای صبحانه و حرف زدن
یک ساعت هم تا پایین تند تند اومدیم
رسیدیم پایین تمام قسمت های پام گرفته بود:))))
برگشتنی رفتم تجریش
ی دل سیر خرید کردم
برای خودم فنجون و سینی خوشگل خریدم
اومدم خونه و پشت میزم بودم تا نه شب
که کارهام تمام شد
این هفته سه شنبه نوبت دکتر دارم
باید برم عکس زانو نشون بدم
مامان هم میاد برای معاینه ی سومش
کلا دکتر در تعطیلات این مطب هستش
خدا خیرش بده
پ.ن: ی عکاس پیدا کردم
نمونه کار سه روز هست نفرستاده
براشون پیام دادم من خیلی فرصت ندارم
جواب نداده
چقدر واضح میگن که قابل اعتماد نیستند
با امید موفقیت در کار جدید