سعی میکنم در اولین فرصت جواب بدم
الان آنقدر خستم که چشم سمت راستم باز نمیشه
و دارم با یک چشم براتون می نویسم:)))
آنقدر حرف دارم که نگو
فقط اینکه بهی خسته و له را براتون آوردم و واقعا
تایپ کردن برام سخته
از چی بگم؟
ی زمانی این وبلاگ جایی بود که آرزوها
و رویاهام را می نوشتم
اینکه در مورد هر چیزی چطور فکر میکنم
چه طرز فکری دارم
جاهایی که به خودم سخت می گرفتم
خودمو نقد می کردم
جاهایی که خودمو دوست داشتم به خودم
انگیزه می دادم
خیلی وقته از اینجور حرف ها با خودم نزدم
خیلی دلم میخواد بشینم در یک پست
خودمو نقد کنم
از برنامه هایی که دارم عقب هستم
دلیلش این هست که تایم زیادی بیماری های
پشت سر هم مامان از من گرفت
بعد موضوع این نبود که برای مامان
وقت میذاشتم
کنترل شرایطش از دستم خارج شده بود
و هر کاری می کردم نتیجه نمی گرفتم
از فروردین امسال تا همین چند روز
پیش که من و مامان مریض شدیم
من درگیر مامان بودم
البته هنوز هم هستم
اما واقعا نشستم با مامان حرف زدم
که باید ی سری تغییرات در روش زندگیش بده
چون اگر قرار باشه من فرسوده بشم
با بیماری های مامان اونوقت شرایط خیلی سخت میشه
قرار شده منظم ورزش کنه و مواظب رژیمش باشه
دوباره سعی کنه بیرون از خونه با دوستاش وقت
بگذرونه و ی سری کارهای ساده که واقعا تاثیر دارند
کلاس زبان ثبت نامش کردم
در هفته یک یا دوبار با هم بیرون میریم
و حداقل دو بار آشپزی میکنم و غذا میبرم
برای مامان اینا که بتونه بیرون از خونه باشه
بعد واقعا برام عجیبه که چطور بقیه دوستام
که متاهل هستند و بچه دارند
نصف بار زندگی و بچشون را پدر و مادرهاشون
دارند هندل می کنند!!
مثلا مادر دوستم
حداقل چهار تا عروس و داماد داره
اضافه کنید به این عدد بچه های خودش و نوه ها را
آخر هفته ها حداقل یک یا دو وعده پذیرایی میکنه
از جمع خانواده
از مادر من حتی مسن تر هستند!
من خودم فکر میکنم
یکی مثل من هیچ وقت از مامانم انتظار نداشتم
کاری برام انجام بده
همیشه فکر کردم من باید کمک کنم
و این مامان را ضعیف کرده
چند روز پیش یک کلیپی می دیدم
میگفت اگر میخواهید فرایند پیری
براتون دیر اتفاق بیوفته
در سرما بیرون برید
در شرایط سخت فعالیت کنید!
خوب حداقل من میدونم که این روش و سبک
مامانم مربوط به سنش نیست و از اول
همین مدلی بوده!
یعنی خودمو در شرایطی که الان اذیتم میکنه
مقصر میدونم
و خوب دیر متوجه این اشتباه شدم
با اینکه الان برای من خیلی روند طاقت فرسایی
شده. اما همچنان سعی میکنم از مامان غافل نشم
ولی خوب شما فکر کن بیست سال در حال تشویق
یک نفر باشی
و اون شخص نه تنها تغییری نکنه
بلکه عقب عقب بره!!
چند سال پیش یادمه یک بار
فکر کردم نکنه من دارم اشتباه میکنم
و شاید اصلا باید بیخیال بشم
بعد دقیقا کائنات ی دکتر متخصص زنان
سر راه من و مامان گذاشت
که چنان داد وحشتناکی سر مامان زد!!
که خانم تو از مریخ اومدی؟!
شاید من به دلیل رعایت ادب همچین دادی
نزده بودم، همچین جمله ای نگفته بودم
اما انگار برای من و مامان اون داد لازم بود!
حالا اون جمله را هر از گاهی با شوخی و خنده
به مامان میگم
نه اینکه انتظار داشته باشم اتفاقی بیوفته
نه
بیشتر به خودم یادآوری میکنم که بهی
واقعا با یک مریخی سر و کار داری!!
سنشون بالاتر بره ، قشنگ عضلات بدن تنبل میشه .. من خواهرم مدام به مامانم اینا میرسه ، انواع دمنوش و کاراشون انجام دادن تا آوردن دارو و آب ... بهش گفتم داری بهشون لطف نمیکنی بذار خودشون کاراشون انجام بدن... الان بهتر شده...
مشغولیت داشتن واقعا ی نقطه طلایی هست برای همه... وقتی خسته برسی خونه مجبوری کارهات سامان بدی و خواب میچسبه ...
مامان همسر خیلی فرز و بیرون برو بود( الیته اون قسمت چسبندگی به همسر اگر ایگنور کنم؛)