هفته پیش یک خبر سکته 

و

یک خبر فوت 

کامل انرژی ام را گرفت

سعی کردم هر جور می شود

خودم را جمع و جور کنم

ولی واقعا روحیه دادن

به اطرافیان ی که در این اتفاق ها دست 

و پا می‌زدند انرژی ام را تمام کرد

امروز بهترم

با اینکه یک جمعه ی نفس گیر را سپری کردم

و آنقدر کار کرده بودم

که ساعت شش عصر از خستگی نمی توانستم

درست نفس بکشم

شب درست نخوابیدم

اما صبح که بیدار شدم انرژی ام برگشته بود

به لیست کارهای این هفته نگاه کردم

و سعی کردم روزم را آرام شروع کنم

باید چند کار را در آذر ماه پیش ببرم

واریز های مالی تمام شد

باید برای برنامه های دیگرم حساب کتاب کنم

و ببینم در آذر ماه چقدر میتوانم 

مسائل مالی را جلو ببرم

ماه هفتم تمرین تمام شده است

و باید برنامه های ماه هشتم را از فردا شروع کنم

هیچ وقت فکر نمی کردم من

یک عدد ورزش ندوست!!

تا اینجا خودم را بکشانم

 

پ.ن: آسترولوژی شرقی بسیار ترسناک است

پشیمان نیستم که یادگیری اش را شروع کردم

چیزی حدود یک سال باید آموزش ببینم

یعنی هم زمان لازم دارد

هم انرژی و هم علاقه

 

پ.ن: کتاب سقراط اکسپرس را شروع کرده ام

حدود یک سوم کتاب را تا اینجا خوانده ام

نویسنده کتاب حداقل در گفتگوهای ذهنی در حد من

پر کار است!!

 

پ.ن: یکی از چیزهایی که حالم را جا می آورد 

خنکی تختم قبل از دراز کشیدن است