اوایل سال 99 از اصفهان رفتم
و حالا در زمستانِ 02 دوباره در هوای نچندان دلچسبِ اصفهان نفس
می کشم.
از این به بعد در هفته دو روز در اصفهان زندگی خواهم کرد
اوایل امسال استاد جان تماس گرفت
و خواست در یک پروژه ی آزمایشگاهی کنارش باشم
یادم هست اینجا نوشتم برای من برگشت به اصفهان
خیلی سخته.
هشت سالِ سخت در این شهر داشتم
و سخت ترین درس های زندگیم را لابه لای کوچه ها
خیابان ها و پیاده رو های این شهر یاد گرفتم.
مهم ترین تصمیم های زندگیم را در پیاده روی های چارباغ بالا گرفتم
و اینجا به هر گوشه ای که نگاه می کنم خودم را می بینم
این شهر آنقدر خاطرات پر رنگ برای من داره که برگشت
به اینجا برای من به یک چالش برزگ تبدیل شده
همچین لحظه های پررنگی را هیچ جای دیگه زندگی نکردم
مثلا در تهران و بیمارستانِ خاتم که با مرگ رو به رو شدم
همچین جسِ نفس گیری برام بالا نمیاد
حالا برگشتم و دلیلِ غیبتم این مدت همین بوده
مرگ واقعی را در تهران تجربه نکردم
دوباره برگشتم یعنی ذره ذره رو به رو شدن با
چیزهایی که می تونست من را برای همیشه
به یک بهی ضعیف و ترسو تبدیل کنه
می تونست روح و درونِ منو نابود کنه
اما من برگشتم
اینجا هر لحظه که کسی با لهجه ی اصفهانی
حرف میزنه حس می کنم دارم کابوسی می بینم
و باید بیدار بشم
و این اصلا ربطی به این شهر یا این مردم نداره
برای من یک سری تجربه های خیلی سخت تر از مردن
با چیزهایی در هم تنیده شده
مثل وقتی که بوی الکل در یک تزریقاتی باعث
می شود یاد آمپول بیوفتی!
یا با بوی تند یک صابون یا عطر
یاد یک سری خاطرات بد!
اما من اینجا هستم
وسط یک کابوس و این بار خودم تصمیم گرفته ام
که این کابوس را زندگی کنم
برای قوی بودن و قوی ماندن باید باز می گشتم
چند سال به خودم این فرصت را دادم
اما حالا آن سکوی امن را از زیر پایم کشیده ام
اینجا از هر طرف در مقابلِ شلیک های هر روزه بی دفاعم!
زخمی شده ام
و عیب ماجرا این است که گریه نکرده ام
تمام وجودم از هر سمت درد می کنه
اما چون پسر بچه ای تخس هنوز در بازی مانده ام و کتک میخورم!
اتفاقا از جوابت بهی کاملا مشخصه تحصیلکرده و آدم حسابی هستی. آدمی که میتونه همچین شعری برای دیگران بنویسه خیلی وقته از انسانیت فاصله گرفته. بهتر بود میگفتی شما هم جایی نگو انسان یا زن هستی