پنجشنبه خیلی خسته بودم

آنقدر که ظهر موقع ناهار اشتها نداشتم

شبش خوب نخوابیدم و حدود سه بیدار شدم

حس کردم مریض شدم

صبحش تا ظهر خوب شدم

امروز موندم خونه 

ی لیست نوشتم از کارهای امروزم

آنقدر طولانی شد که خدا میدونه!!

بعد شروع کردم سه تا سه تا خط زدن

و انجام دادن 

تا الان نصف کارهام پیش رفته

باید برم ی دوش آب گرم بگیرم حالم بهتر بشه

 

 

پ.ن: آسترولوژی واقعا برام لازم بود

باعث شد درک کردن آدم ها و زندگی های دیگه

برای من راحت تر بشه

دیدم را نسبت به زندگی تغییر داد

فعلا ماه چهارم هستیم و تا یک سال

بخش زیادی از درس ها باقی مانده

برای من واقعا آسترولوژی مثل این بود که

یکی روی یک برگ کاغذ ویژگی های مثبت و منفیم 

را بنویسه و بده دستم

 

پ.ن: لیست از چند تا کتاب نوشتم

که باید برم بخرم

بعضی وقتا میگم کتاب هایی که دارم

را رد کنم 

جا باز بشه برای کتاب های جدید

ولی نصف بیشتر کتاب ها را نیاز دارم دوباره بخونم

مثلا سقراط اکسپرس را باید باز بخونم

 

پ.ن:از سرماخوردگی 

فقط علامت هایی مثل

خشکی لب ها و پوست صورتم

را دارم!!

احتمالا تمرین فردا را با مربی کنسل کنم

مربی توصیه کرده کراتین بخورم

هنوز نرسیدم بگردم و اون مارکی که مربی گفته را بخرم

چند تا داروخانه پرسیدم نداشتن

مربی گفته که میتونه برام پیدا کنه

احتمالا مجبور بشم به مربی بگم بخره

 

پ.ن: امروز تهران بارندگی بود

یکم هم باد میاد

حداقل باد آلودگی را کم میکنه

 

پ.ن: به شدت به خرید لباس نیاز دارم

اگر بخوام اصفهان خونه بگیرم

باید ی حساب کتاب مالی انجام بدم

احتمال خیلی زیاد پول سپرده بذارم بانک

و سودش را کرایه بدم

به جای اینکه رهن بدم به صاحبخونه

درسته خطر از هر دو طرف هست:)))

ولی بین بد و بدتر باید انتخاب کنم

 

پ.ن:مامان رفته خاله مجید را بیرون دیده

خاله مجید پرسیده بهی ازدواج نکرده؟

بعد هم گفته جناب مجید هنوز مجرد هست!

مامان میگه بهی چرا مجید را رد کردی؟

مورد به این خوبی

میگم: فکر کنم چون مامانش غذا براش می فرستاد

با آژانس!!