تازه فردا هم ولنتاین هست و آنقدر این چند روز
اتفاق های متفاوت افتاد نرسیدم هنوز برای خودم
کادو بخرم.
دوستان قدیمی حتما یادشون هست
من هر سال برای خودم کادو میخرم
تازه خیلی هم با وسواس خرید میکنم
انگار از خودم مهم تر وود نداره در این روز
که واقعا هم نداره
به نظرم خود این مهم بودن درس بزرگی
بود که زندگی به هر شکلی تونست به من یاد داد
این بهمن ماه یک حساسیت دارویی وحشتناک را تجربه کردم
ی سلام به مرگ دادم و برگشتم
مامانم بنده خدا خیلی ترسید
بابام در حین ی ماجرای کارشناسی برای زمین
پاش شکست!!
البته بابا و چند کارشناسی که همگی با هم
رفته بودند برای کارشناسی زمین زخمی و مجروح شدن
داشتند اندازه گیری انجام می داند
و جایی که بودند کنار رودخانه بوده و
زمین ریزش کرده
این ها هم همگی سقوط کردن داخل رودخانه ای
که دیگه الان خشک شده
رودخانه هم سنگی و همشون بدجور زخمی شدند
ما شانس آوردیم بابا فقط از پا صدمه دیده
اگر مثل بقیه کمر یا لگن بود بیچاره شده بودیم
در یک خبر ناگهانی فهمیدیم و سریع
اومدیم خانه پدری
درگیر دکتر بردن و گچ گرفتن و پذیرایی از مهمان بودیم
این مدت
خوبی بابا اینه که بسیار صبوره در بیماری
و اصلا اذیت نمیکنه
فعلا برگشتیم تهران و من این جمعه میرم
اصفهان و یک هفته ای اصفهان می مونم
یکم به کارهام اونجا سر و سامان بدهم
و ببینم بالاخره موفق میشم خونه بگیرم یا نه
این سری با مامان و بابا میرم که خیالم راحت باشه
همراهم هستند
پای بابا فعلا در گچ هست
خداروشکر به خیر گذشت