ولی انگار داشتند در مورد موضوعی که چند ماه دیگه قراره اتفاق بیوفته

حرف میزدند. یک لحظه به خودم اومدم و دیدم وای امشب

چهارشنبه سوری هست و باید برنامه های امروز عصرم رو کنسل کنم

چون هیچ وقت عصر های چهارشنبه سوری بیرون نمیرم

مگر به قصد خود چهارشنبه سوری!

برای من زمان داره طوری میگذره که متوجه روزها و هفته ها نیستم

و تازه این در حالی هست که من از سه شنبه هفته ی قبل

برنامم سبک شده

خوب ما عید را تصمیم گرفتیم برویم خانه پدری

از اونجایی که بابا نگران خونه و دزد هست

تصمیم این شد که بخاطر دل بابا بریم خانه پدری

اما خوب مامان خیلی خوشش نیومد

من هم اگر حق انتخاب داشتم همین تهران

یا نهایت اصفهان را انتخاب می کردم

خدایی برایم راحت تر بود اصفهان باشیم و مثلا

من چهاردهم (نمی دانم اولین روز واقعا

چهاردهم است یا روز دیگر. باید تقویم را چک کنم.

میگم که امسال رو هوا هستم.!)

بروم بالای سر بچه ها در آزمایشگاه

تا اینکه بخواهم از تهران بیایم اصفهان

اما خوب حالا برنامه اینطور شده است

خانه ی پدری را یک شیر پاک خورده ای باید بکوبد

و بسازد

با اینکه خانه را باسازی کامل کرده ایم

اما از نظر مسایل مالی بهتر بود می ساختیم

به هر حال کسی ساکن این خانه نیست

و بهترین فرصت برای این کار

اما خوب پدرم معتقد است بعد از فوتش!! وقت برای

این کارها داریم!

بله پدر من همچین جواب های رکی می دهد!

هنوز شیرینی نپخته ام!

تنها فرصت کردم خریدهایش را انجام بدهم

خانه خودم و مامان را تمیز کار قرار است این

آخر هفته تمیز کند

اما دردسر اصلی خانه ی پدری است

که اگر سه نفر از صبح تا شب

به مدت سه روز درونش کار کنند هم تمام نمی شود.

وسایلم را بسته ام

لباس مهمانی و پلو خوری آنقدر گذاشته ام

که اگر کسی دعوتمان نکند یا برای عید دیدنی

نیاید دلگیر می شوم!!

سالها پیش همچین روزهایی مادرم

فقط به فکر غذاهایی بود که باید در عید

برای همان ها می پخت!

اینکه برای فلان مهمانی چند مدل غذا درست کند

بزرگترین دغدغه ی عیدش بود

حالا اصلا حوصله ی اینجور کارها را ندارد

روی گزینه ی غذای بیرون حساب کرده حتی

امسال عید با ماجرای پای بابا تا دلتان بخواهد

مهمان خواهیم داشت