فقط دلم میخواد سه شنبه صبح 

ساعت پنج چشمام را باز کنم

و یادم بیاد کارها تمام شده!

*********

پدر من از سال ۹۴ درگیر یک مسئله

و مشکل خانوادگی شد

نمیدونم یادتون هست یا نه

آنقدر ما درگیر بودیم و اذیت شدیم

واقعا دیگه من چند ساله بیخیال شدم

هر وکیلی گرفتیم خریدن

هر جور وارد شدیم نشد

مسئله ملک شراکتی و ارثیه بابا بود

که متوجه شدیم مساحت زمین بیشتر

از چیزی بوده که به ما گفتند

این هفته بالاخره قاضی حکم داد

قاضی از این حجم کارشکنی هنگ کرده بود

بعد جالبی ماجرا این هست

که دو بخش از شکایت ما در پرونده غیب شده!!

بابا اینا خانوادگی زمین های کشاورزی

باغ و بیشه دارند

این ملک ها در سال درآمد زیادی دارند

مخصوصا این چند سال که برنج کاری انجام شده

ما اصلا با زمین ها ارتباط مستقیم نداریم

یعنی هیچ کس نداره

هر کس درگیر زندگی خودش هست

کسی نمیره سر بزنه چی به چی هست

و خوب همیشه اینجور وقتا اتفاق هایی که

ما تجربه کردیم پیش میاد 

ما دادخواست داده بودیم برای گرفتم

کرایه این چند سال

و این بخش از شکایت اصلا در پرونده نیست!!

من به بابا میگم تا همین جا هم که حکم گرفتی

توافق بین وکیل ما، قاضی و وکیل مقابل بوده!!

من نظرم این هست که توافق کردند

یک بخشی از کار جلو بره

بقیش نه!!

بابا، عموم که خارج هست و خانواده عمو که اصفهان

هستند شکایت کردند

بقیه خانواده پول گرفتند و رضایت دادند

یکی از عموهام جدا شکایت کرده بود

قبل از همه 

و کامل حقش را گرفت

خلاصه که ما بعد از این همه سال بالاخره یک قدم

جلو رفتیم 

********

عمه خانم را که یادتون هست؟

این عمه خانمم هر چند وقت یکبار فامیل را 

پودر میکنه:))))

بعد زنگ میزنه به مامانم که تو فامیلی فقط تو خوبی:))

این عمه خانمم سر عروسی و ازدواج

مامان بابام حال همه عروس ها را گرفته

مامانم میگه تو عروسی من جاری هام سیاه شده بودند

حالا نه اینکه حسود باشند همشون

نه

مقصر عمه خانمم هست

مامانم شده وسیله حرص دادن بقیه عروس ها:))

مثلا چکار میکنه؟

در یک جمع که همه فامیل هستند

یک قری به گردنش میده و میگه

جاری بزرگم گفته چقدر عروستون (مامانم)

دوستداشتنی هست و خانم

بعد دوباره یک قر با فیگور متفاوت به گردنش

میده و ادامه میده و میگه

منم گفتم آخه این دختر داییم هست

یعنی بقیه به درد نمیخورند

به مامانم میگم بعدا کارما این کارتون را پس خواهید

داد:)))

********

با استاد جان می‌خواهیم دو نفری

یک موضوع برای مقاله شروع کنیم

ایده را من دادم

زحمت پیگیری وسیله هایی که آزمایشگاه

نیاز داریم با استاد جان هست

و البته من هر چند وقت یکبار

با استاد جان جلسه میذارم

و سوال میپرسم یا استاد جان

ایراد کار یا اشتباهم را میگه

بعضی وقتا هم سوال می پرسه و توضیح میخواد

اگر جلو بره این ایده خیلی خوب میشه

ی بخش بزرگی از ذهنم که درگیر این ایده هست

خاموش میشه

حداقل خاموش هم نشه

انرژی که از من میگیره را میذارم روی کار

و درگیر این کار میکنم ذهنم را

*********

برنامم این هست یک روز در هفته

شیرینی یا دسر درست کنم

واقعا هیچ ایده ای ندارم تایمش را 

از کجا میخوام بیارم:)))

ولی سری قبل که دسر درست کردم

دیدم واقعا چقدر حس و حالش را دوست دارم

باید در تابستان کارهام را تقسیم کنم

بین تهران و اصفهان

مثلا شیرینی پختن اصفهان

کلاس زبان تهران

اینجوری میدونم چه کارهایی را در روز دارم

البته من برای هر هفته از قبل برنامه میریزم

و برای هر ماه اول ماه

و برای هر فصل اول فصل

بنابراین فقط باید برسم به کارهام و زمان بذارم

********

وارد ماه سوم از دوره دوم آسترولوژی شدم

داستان و قصه پشت هر ناکشاترا را دارم گوش میدم

ناکشاترا مجموعه چند ستاره است به زبان ساده

نمیدونم در ناکشاترای جیشتا سیاره ای دارید؟

درجات آخر برج عقرب میشه

********

امروز ناهار نرسیدم بخورم

الان هم معده ام هنگ کرده و نمیشه چیزی 

خورد:)))

شیر و کیک بخورم و دراز بکشم

امروز از خستگی له شدم

اصفهان که هستم 

میتونم برم رستوران دانشگاه و ی ژتون بدم

و ناهار بگیرم

سقف نداره که مثلا چی بخورم و چقدر بشه

اون آقای تدارکات ژتون برای ما گرفته و فقط 

ژتون را تحویل می دهیم 

ناهارمون را انتخاب می کنیم 

هر چیزی دوست داشته باشیم کنارش برمی‌داریم

خوب من دوغ و نوشابه یا دلستر نمی خورم

خورشت ماست مثلا نمی گیرم

گاهی وقتا زیتون پرورده می گیرم

امروز اصلا نرسیدم برم ناهار

بعد خیلی عجیب بود با معده خالی

هوس دوغ کرده بودم!!

***********