حسم چیزی در حد دوشنبه بود و هر بار که یادم

میاد امروز چهارشنبه است تعجب می کنم

که این هفته دقیقا چه کار کردم؟

بعد اگر دفتر برنامه ریزی نباشه

فکر میکنم این هفته هیچ کاری نکردم

فعلا که کارهام تا امروز تیک خورده

باید این آخر هفته یکم تایم بذارم روی

برنامه های شخصیم

شاید یکم بتونم خودم را جلو بندازم

جمعه برنامه کوه دارم با مربی

باید شبش خوب بخوابم که صبح بتونم با تیم

بالا برم

و این روزها واقعا شب ها تایم زیادی نمی خوابم

نه اینکه وقت نذارم برای خوابم

نه اتفاقا نهایت تلاشم رسیدنِ دوباره به

خوابِ ساعت ده شب هست

ولی خوب ده شب بخوابم صبح چهار بیدار میشم

از همون چهار که روزم را شروع کنم

تا ده شب که کلی کار رو سرم ریخته

نفس کم میارم

مثلا اگر به جای چهار، پنج بیدار بشم

این یک ساعت کلی تفاوت انرژِی در روز

برای من خواهد داشت

آخر هفته تمیز کار دارم

به اضافه خرید های خونه

و البته باید حساب کتاب های مالی هم انجام بدم

امید همچنان تماس میگیره

و پیام میده

وقتی از من پرسید هنوز علاقه دارم؟

گفتم :نه

نمی دونم چه اتفاقی افتاده ولی خوب

اصلا هیچ چیزی برای من شبیه قبل نیست

وقتی سال 91 اومدم اصفهان و زندگی کردم

دنیا را ی شکل دیگه می دیدم

برنامه هام برای زندگی ی چیز دیگه بود

الان بعد از دوازه سال

برنامه هام کامل تغییر کرده

بعد خیلی واضح می بینم

این شهر و این زندگی تغییر نکرده

منم که تغییر کردم و چیزهای دیگری از این

زندگی میخوام

و این زندگی هم دقیقا براساس چیزی که میخوام

منو را داره برام می چینه

امید خیلی زیاد ویژگی های مثبت داره

شاید مهم ترین هاش اعتمادی باشه که به امید دارم

هزار تا اتفاق بیوفته این مرد بی احترامی نمی کنه

بد حرف نمیزنه

با امید سرد و سخت حرف بزنم اون آروم صحبت میکنه

یادمه یک جایی در قسمت آخر سریال در پناه تو

مادر محمد که نقشش را ثریا قاسمی بازی می کرد

به مریم گفت تا یک زمانی می تونی ناز کنی

و نازت خریدار داره

من الان می بینم که هر رابطه ای ی زمانی فقط

شانس داره