مجبور شدم برای یک جلسه جایی برم که دوست نداشتم
و بدتر از اون مجبور شدم شرایط و جوی را تحمل کنم
که باز دوست نداشتم
اما خوب یادگرفتم چطور خودم را مدیریت کنم
پ.ن: متوجه شدم اون پسری که براش نبات درست کردم
مادر نداره!!
نمیگم دلم براش میسوزه یا از این حرفا
ولی خوب خیلی حس عجیبی گرفتم بعد از اینکه فهمیدم
پ.ن: فردا باید روی شانس باشم
به کمی خوب پیش رفتن کارها نیاز دارم
پ.ن: ماسک ورقه ای گذاشتم
از قبل میذارم یخچال و موقع خواب میذارم روی
صورتم
خنک و عالی
حتی باعث میشه خواب راحتی داشته باشم
پ.ن:امروز به حرف همکارا در انتخاب غذا اعتماد
کردم و خیلی پشیمون شدم:))))
تا یک ساعت بهشون میگفتم با من حرف نزنید:)))