امروز جلسه مهم دادم تا قبل ظهر

عصر نوبت دکتر دارم

دیروز از ریه ام عکس انداختم 

امروز میرم به دکتر نشون بدم

امروز باید توان اضافی بذارم برای کارهام

صبح که ساعت زنگ زد

به خودم امید دادم کارها این هفته خوب 

پیش میره و آخر هفته استراحت میکنم

که بعید میدونم

با کارهایی که اصفهان دارم آخر هفته

فکر نکنم بشه استراحت کرد

خوب من قرار بود این بخش رو بنویسم و بیام بین

کارهام بقیه اش را بنویسم که حالا برگشتم 

و میبینم پست ارسال شده!!

حدود هفت شب هست و من تازه رسیدم خونه

یکشنبه ساعت چهار از دانشگاه زدم بیرون

و خوب خیلی کم پیش میاد هوا روشن باشه

و من بیام بیرون

اصلا هم خسته نبودم یعنی از خود شش 

تا چهار یک نفس کار کرده بودم ولی خسته 

نشده بودم

این نشون میده تایم چهار به بعد خودش کلی

فشار ایجاد میکنه و اینکه مثلا هوا تاریک شده

میام بیرون و اکسیژن می گیرم اون حس از

دست دادن روز و هوای آزاد باعث ی بار 

فکری برام میشه

و گرنه یکشنبه چهار که زدم بیرون واقعا سر حال بودم

آنقدر هم کار کرده بودم یادم رفته بود

چای و قهوه بخورم

رفتم دکتر و بعدش اومدم خونه

تصمیم داشتم شب زود بخوابم

برای همین تند تند کارهام رو کردم

تا بتونم زود بخوابم

شب زود خوابیدم و امروز صبح

چهار بیدار شدم!!!

شش دانشگاه بودم و مشغول کار و کلاس

الان هم که رسیدم خونه

باید ی دوش بگیرم 

وسایل سفرم به اصفهان را جمع و جور کنم

ماشین را روشن کنم

و کیفم را آماده کنم برای فردا

مهر ماه در حال دکتر رفتن بودم

دو تا چشم پزشکی رفتم

ی دکتر قلب

و یک ریه

به اضافه عکس و کارهای دیگه که نیاز بوده انجام بدم

حالا باید ی دکتر داخلی برم

به اضافه سونو

این بخش را آبان انجام میدم

اما از خبر های این مدت براتون بگم

اول اینکه با امید ی گفتگوی طولانی تلفنی داشتیم

از سمت من قرار نبود این تلفن باعث اتفاقی بشه

از سمت امید نه

فکر می کرد مثلا الان میتونه نظر منو عوض کنه

البته امید چون وکیل هست فکر میکنه میتونه

راه هر چیزی را پیدا کنه

که صحبت کردیم و دید من نظرم تغییر نمیکنه

من از اردیبهشت پارسال تا مهر امسال

آنقدر تغییر کردم و آنقدر ایده آل هام جابه جا شده

و آنقدر اتفاق های جدید در زندگیمون افتاده

خودم میبینم خانوادم دارند خودشون را با ورژن

جدید من تطبیق میدن

چه برسه به اینکه بخوام عقب گرد بزنم و برگردم

سمت امید

بعد من خودم نمی تونم خواسته ها و رویاهای خودمو

هندل کنم 

نمیتونم از یکی انتظار داشته باشم بیا منو 

این شکلی ببین من دیگه اون آدم چند سال پیش نیستم

درک این موضوع به نظرم ساده نیست

فکر می کنیم شرایط زندگیش تغییر کرده

خواسته هاش عوض شده

ولی باور نمی کنیم آدم دیگه ای شده باشه

امید هنوز اون ورژن قدیمی منو دوست داره

زنی که من الان هستم در چارچوب های امید

به هیچ شکلی جا نمیشه

چند روز پیش با یکی از دوستام حرف میزدم

میگفت بهی تو نصف موفقیتت بخاطر مجرد بودنت

هست. گفتم نه جانم خود تو اگر الان شرایط منو داشتی

افسرده و ناامید بودی 

فکر می کردی چقدر تنهایی و فلان

من اگر مجرد باشم از مجردی لذت میبرم

اگر هم ی روز تصمیم بگیرم متاهل بشم

از زندگیم لذت میبرم

موضوع زندگیه منه نه مجرد یا متاهل بودنم