حتما تولد می گرفتند 

دوستامو دعوت می کردند

حتما ی پیراهن خوشگل برام می خریدن

و البته کادو می گرفتم از مامان بابام

هر سال از یک ماه قبل تولدم

مامانم آماده میشد برای تولدم

بعد یک مهمونی دخترونه داشتم

و یک مهمونی فامیلی که بزرگتر ها بودند

من همیشه بچه شادی بودم

الان که برمی گردم و به بچگیم نگاه میکنم

میبینم چه نعمتی به من داده بودند

چی بوده که الان هنوز چیزی تهش برام مونده

بچه خوشبین و مثبتی بودم

همه کاری برام آسون بود

درس خوندن نه تنها آسون بودم با لذت درس میخوندم

دفتر و کتاب هام و البته خطم همیشه عالی و تمیز بود

دوست زیاد داشتم

ارتباطم با همه دوستام و فامیل خوب بود

الان تغییر کردم

اصلا انگار اون آدم نیستم 

ی چیز متفاوت شدم

و خودم خواستم این شکلی باشم

حالا جمعه دیگه مهمونی تولد دارم

و دارم نهایت تلاشم را میکنم زیر

ده نفر مهمان داشته باشیم

اما انگار نمیشه

روزگار میخواد دوباره ی مهمونی شلوغ داشته

باشم با همون آدم هایی که حالا اکثرشون

پیر شدند 

به دوستام کافی شاپ شیرینی و قهوه میدم

ی بخشی از وجودم میخواد بیخیال طی کنه

نوبت آرایشگاه بگیره

لباس خیلی شاد بپوشه 

و با چیزی که روزگار میخواد جلو بره

ی بخش دیگر وجودم میخواد مهمونی 

جمع و جور داشته باشه

و بتونه بیشتر تایم مهمونی را با همون

تعداد محدود مهمان حرف بزنه و لذت ببره

اینکه کدوم میشه را نمیدونم

اما لذت بردن از شرایطی که دوستش نداری

هنر میخواد که من دوست دارم این هنر 

را یاد بگیرم

 

 

پ.ن:ترامپ سال ۹۵ رفتن منو کنسل کرد

ببینیم این بار با ما چکار داره؟

 

پ.ن: آنقدر آسترولوژی کار کردم

که دیگه ضد ضربه شدم

امروز کلی نکته در مورد ازدواج اول

علت طلاق در ازدواج اول

ازدواج دوم

علت طلاق در ازدواج دوم

یاد گرفتم 

و خوب ریلکس بودم

کسی که طلاق گرفته و حس منو داره

میفهمه از چه ترسی حرف میزنم!

 

پ.ن: مامانم آش ترش درست کرده بود

یکم خوردم خیلی خوشمزه بود

 

پ.ن: ی همکاری پیشنهاد داده استاد مشاور دانشجوش

باشم

ایشون چند سال پیش ی پروپوزال از من دزدید و

داد به دانشجو دکتریش 

حالا نمیدونم با چه رویی به من زنگ زده!!

 

پ.ن:فکر کنم ده روز کاری داشته باشیم تا

آخر ماه

باید ی سری کارهای اداری را تمام کنم

این هفته