نسبت به روزهای قبل اوضاع آروم تر هست
در زندگیم
یا شاید هم به این حجم از فشار و استرس
عادت کردم
دلیلش هر چی هست انگار بهترم
جسمی زیاد خوب نیستم
فشارم هشت رو پنج هست
و با هیچ چیزی بالا نمیاد
امروز با یکی از همکارا حرف میزدم
که اون هم مادرش پاش شکست همین
چند وقت پیش
میگفت فشارم با هیچی بالا نمیاد
یکم حرف زدیم
ذکر مصیب کردیم
و بعد به این نتیجه رسیدیم
تنش هایی که روند درمان مادر هامون
داشتند باعث شده فشارمون افت کنه
تازه همکارم میگفت من آنقدر خودمو زدم
و گریه کردم
گفتم من وقت این کارو نداشتم:)))
البته من اصلا مدلم اینجوری نیست
که وقتی اتفاقی میافته انرژیم را بذارم
برای گریه
خلاصه که انگار هر دو یک سری
خواب های کابوسی را به صورت
مشترک دیده بودیم و داشتیم
برای هم تعریف می کردیم
الان مامان را آوردم فیزوتراپی
قبلش و بعدش کلی خرید داریم
پرستار مامان کلی کمک میکنه
و خوب اگر نباشه واقعا نمی تونم
باید به حساب کتاب های مالیم این آخر هفته
سر و سامان بدم
برنامه های عقب مونده خرداد را تیک بزنم
موهام را رنگ کنم
یکم دراز بکشم
تمرین های تنفسی انجام بدم چون واقعا
درد های ریه برگشته
همکارام میگن چرا اینجوری شدی؟
چرا اصلا حرف نمیزنی
به نظرتون با این فشار پایین حق ندارم
سکوت میکنم؟
باید حتما چند تا دکتر برم
هر کدام را تماس گرفتند
گفتند بیست خرداد به بعد زنگ بزن
که تازه برای نمیدونم کی نوبت بدن!!
مواظب خودت باش