از بازی های پلیس خوب

پلیس بد هم داشتند

که من قشنگ تو روشون گفتم بیخیال!!

 

آرزوم بود deep learning کار کنم

نه از این مدلی که هر کس میرسه میگه

دارم کار میکنم

شد؟

بله شد

و چقدر حالم بهتر شد

کل روزم را با فکر کردن

به اینکه چی دارم یاد میگیرم

چی باید یاد بگیرم سپری میکنم

شده بعضی شب ها از خستگی

مغزم آلارم بده که صبح اگر عمرا بتونی

بلند بشی و کار را ادامه بدی

قشنگ میخوابی تا نه

بعد صبح ده دقیقه به چهار

پنج دقیقه به چهار بیدار میشم

هنوز آلارم گوشیم روشن نشده

و تنها چیزی که میاد جلو چشمم

لپ تاپم هست

خط به خط برنامه های پایتون ی هست 

که دارم می نویسم

بعد من آدمی که هیجانی هست

همیشه وقتی داره کاری رو انجام میده

مثل یک لامپ روشن میشه

میگه کسانی که اطراف من هستید

من دارم این ها را یاد میگیرم

بیا این آموزش را ببین

این مشکل را در کارت حل میکنه

من اینارو فهمیدم

بیا برای تو هم توضیح بدم

مثل یک روح پیر آروم میرم و میام

کسی میدونه چکار میکنم نه!

آنقدر آروم دارم از یک کوه بزرگ و بلند بالا میرم

که حتی سنگ ریزه ای زیر پام صدا نمیده

آیا این درسی بود که باید یاد می گرفتم؟

آیا باید متوجه بشوم روش قبلیم درست بوده؟

این نیاز به زمان داره

و من منتظرم ببینم چی درسته؟

آیا من اگر نیکی کردم و در دجله انداختم نتیجه اش

را ندیدم؟

دیدم

خوب هم دیدم

اما حالا و این بار میخوام در بین رویاهام بخزم 

نفس نکشم 

شادی نکنم

و اما جالبی ماجرا این هست

که دارم با شخصی همکاری میکنم

که در این زمینه خیلی قوی هست

مودبانه و خیلی محترم همون روز اول گفت

صدات در نیاد!!

بعد هر چی فکر تو سرش بود ریخت رو برگ کاغذ

و بعد کاغذ را پاره کرد

گفت وقتی کار تمام شد جار بزن

همه باید بدونن چکار کردی

اما الان سکوت!

کمی ساکت شد و بعد گفت بقیه از شما

ولع بیشتری دارند

و من هنوز معنی حرفش را درست نفهمیدم

ولع بیشتری در چی؟

ضربه زدن به دیگران؟

دزدیدن ایده های دیگران؟

این آدم وسط جلسه های سخت منو دیده

این آدم به هیچ کس اعتماد نداره

این آدم میخواد سرش تو کار خودش باشه

و من میخوام هر درسی که کنار این آدم

روحم باید ببینه و یاد بگیره را یاد بگیرم

 

میخوام یک تماس بگیرم

از اون تماس هایی هست که باید قبلش

هفته ها فکر کنم

باید به آقای دکتر بگم حرف بزنم

و مشورت بگیرم

اگر مهدی بود و ماساژ می گرفتم

وقتی میگفت باز که اینجا منقبض شده

بگم : آره فکرم درگیر بوده

شب خوب نخوابیدم

و بعد این چند سال که منو میشناسه

بپرسه: فکر خوب یا بد؟

بگم: فکر خوب

 

خرید های خونه را انجام دادم

مامان فیزوتراپی نداره تا شنبه

و من شبیه بچه ای که مشق نداره چند روز

خوشحالم

این مدت تایم فیزو حسابی اومدم وبلاگ و نوشتم

الان هم اینجا منتظریم