حالا که خیلی سال از اون روزها گذشته
به انگشت های دستم نگاه میکنم
و انگار دارم به دست های بابا وقتی
هم سن من بود نگاه میکنم
ژنتیک چیز بسیار عجیبی هست!!
پیاز پوست کندم برای غذا
و یک ساعتی هست چشمام داره میسوزه
دقت کنید که پوست کندم
رنده نکردم
پیاز های اینجا انگار حالت تهاجمی دارند
پیاز های تهران یا اصفهان به قول شمالی ها
بخار ندارند!!
باید برم دوش بگیرم
اما خیلی خسته ام
صبح مامان را بردم دکتر
هیچ کاری انجام نشد
چون مامان روی دنده لج بود
لج کرده بریم اورژانس فلان بیمارستان
بعد خوب مشخصه مامان بیمار اورژانسی نیست
که ما را راه بدهند داخل
گیر وقتی بده ول نمیکنه!!
باید از یک متخصص کد رهگیری بگیریم برای عکس
بعد برویم یک مرکز و عکس بگیره
از اورژانس من را کشاند به درمانگاه
از ماشین پیاده نمی شد!!
میگفت چهار تا مرد را صدا بزن بیان کمک!!
میگم آخه چه مشکلی داری؟؟
خودت میتونی با واکر حرکت کنی!!
آخرش حسابی مرا دق داد و خودش رفت داخل
درمانگاه
خیلی شلوغ بود
پذیرش گفت الان نوبت بدهم چهار ساعت بعد
میتوانی بروی داخل
مامان از دیدن آن حجم آدم ترسیده بود
میگفت برگردیم
من هم لج کرده بودم که نه همین جا می مانیم
تا نوبت مان بشود
به آدم های دور و برش میگفت
بروید کارت ملی من را بگیرید لطفا
رفتم کارت ملی اش را از پذیرش گرفتم
و به سختی مامان را برگرداندم خانه!!
از یک متخصص آنلاین کد رهگیری گرفتم
برای عکس
بعد تلفنی یک مرکز پیدا کردم که ویلچر
دارد و همین طور بالا بر
حالا فردا باید برویم دنبال بقیه کارها
دوشنبه نوشت:
با یک لحن خیلی آرام و حتی کمی مهربان
دیروز برای مامان مشخص کردم
به دلیل اینکه من بهتر میتونم تصمیم بگیرم
و کارها را جلو ببرم
تصمیم گیری پروسه درمان با من خواهد بود
البته که در این نزدیک به پنجاه روز
بارها این را تکرار کردم
مامان البته که موافق نیست اما چیزی نگفت
بابا امروز صبح زود قبل از ما
رفت
آن مرکز را چک کرد
ویلچر
بالا بر
حضور دکتر و ..
بعد ما حرکت کردیم
شده ایم شبیه حمله آم ر ی ک ا
اول گروهی جلو حرکت می کنند
برای پاکسازی و بعد تیم اصلی اعزام می شود!!
عکس گرفتیم
مشکلی نبود
و برگشتیم خانه
ناهار از قبل داشتیم
سر راه رفتم کمی خرید کنم برای یخچال
یادم بود باید هفت تا خرید انجام بدهم
بعد شش تا را داخل سبد گذاشته بودم
و همین طور که به یخچال پزرگ فروشگاه
زل زده بودم
یادم نمی آمد شماره هفت چه بود
آمدیم خانه یادم آمد قرار بوده ماست بخرم
و به همین راحتی فشار هندل کردن مامان
و نه کارهای مامان!!
برایم حواس پرتی آورده است
پ.ن: در نوشته های روز یکشنبه کلی غر زده بودم
پاک کردم
بعد ها که اینجا را بخوانم چه حسی خواهم داشت
به غر هایی که شاید چون نوشته نشده است
فراموش شده باشد؟
پ.ن: نمیدانم اوضاع این روزهای شما چطور است
حال روحی و جسمی هر کدامتان در این روزها خوب است؟
برایم از خودتان بگویید
آمار بازدید ها نشان می دهد
که دوباره برگشته اید و اینجا را میخوانید
من اگر مامان برنامه زندگیمان را اینطور پیش نمی برد
از این فرصت برای جلو بردن کارهایم استفاده می کردم
اما فعلا در پایه ترین بخش های زندگی مانده ام
عصر باید بروم بیرون
ببینم می توانم یک سری کار انجام بدهم؟
پ.ن: یک زمانی فکر می کردم
حرف زدن در مورد یک موضوع با یک شخص بی طرف
میتواند کلی کمک کننده باشد
حالا فقط می بینم اقدام کردن و نه حرف زدن
تنها راه حل مشکلاتی هست که چند سال است
تلاش میکنم حل کنم
من همیشه به وبلاگتون سر میزنم اما این روزها برای اینکه مطمئن هستم مینویسید بیشتر سر میزنم من از خیلی قبلتر ها خواننده شما بودم الان به مطالبی که از استرولوژی بیان میکنید خیلی علاقه دارم