با وجودی که حق داشتم ناراحت بشم

با وجودی که همه چیز واضح بود

سعی می کردم موضوع را برای خودم تغییر بدم

احساساتم را خاموش کنم

و سعی کنم به موضوع فقط با عقلم نگاه کنم

و ضربه نخورم 

به شدت هم مستعد سقوط احساسی بودم

یعنی آنقدر که تحت فشار بودم می شد موضوع را کشید حتی به

چیزهای دیگه و در فاز غم فرو رفت

اما خوب حداقل شناختم از احساساتم آنقدر زیاد شده

که خودمو روی آب نگهدارم و غرق نشم

چهارشنبه پنجشنبه جمعه 

در حال دست و پا زدن بودم

هی احساس های منفی سرازیر میشدن

هی از خودم دفاع می کردم

قضیه این هست که من از نظر شغلی پیشرفت های زیادی

داشتم آنقدر که دیگه ی استاد نیستم

در بخش های زیادی مشاور شدم و البته تصمیم گیرنده

بعد قرار بر این بود که یک عنوان شغلی جدید داشته باشم

و در حین انجام مراحل کار حس می کردم

که من شی دکوری هستم و شخصی که قراره به اون جایگاه برسه

یکی دیگه است

یک خانم که به دلیل ارتباط با شخصی خاص

داره میره جلو نه به دلیل لیاقتش 

اولش که به هر کسی این موضوع را گفتم

به من خندیدن

بعد چی شد؟ مهره ها همونطور که دیده بودم

چیده شد و حرکت کردند

بعد وقتی رسیدیم به آخر ماجرا من خودمو کشیده بودم

بیرون از اون همه فکر و خیال و تنش

و البته مشکل اصلی من دکور بودن بود

اونها تازه رسیده بودن به حرف های من

البته هنوز هیچی مشخص نیست

و من هنوز دکور این ماجرا هستم

بعد دیدم به واسطه این ماجرا در چهارده تا جلسه

مهم شرکت کردم

پنج تا ارائه داده بودم

و در شش تا جلسه به من اجازه صحبت داده شد

بعد دیدم استاد جان دید تازه ای نسبت به من داره

بعد دیدم آدم های جدید به واسطه این اتفاق دارند میان سمت من

بعد دیدم چقدر مقاله هام این مدت بازدید داشته و خونده شده

نمی تونم بگم آروم شوم

اما من هنوز ظاهرم را حفظ کردم

هنوز خیلی راه دارم تا فروپاشی

هنوز کم نیاوردم

دیدم میتونم تو چشم های آدم هایی که دستشون

را خوندم نگاه کنم و بدون عوض شدن لحن حرفمو بزنم

دیدم می تونم وسط تنش ارائه بدم

و تمرکز داشته باشم

من به شدت این روزها در حال جنگیدن هستم

با کسی یا چیزی نه

من این روزها آنقدر سرپا ایستادم که زمین خوردن

یادم رفته

آنقدر مقاومت کردم که شخصیتم تغییر کرده

حالا در نزدیکی قله ای که چند سال پیش میخواستم فتح کنم

ایستادم و فکر میکنم اگر همین جا بمونم به زودی

خسته میشم

چشمم به قله های دیگری افتاده

و میخوام ادامه بدم

شاید درس تمام این اتفاق برای من این بود

که بدونم حتی وقتی دکور یک ماجرا هستی

دکور خوبی باش

رشد کن و آدم متفاوتی بیرون بیا

همکارم میگه خدا کنه تهش همه چیز برعکس بشه

تو انتخاب بشی 

بعد چقدر همه چیز فرق میکنه

آره همه چیز فرق میکنه