آخرین شب بهار

امروز به جای سه شنبه ماساژ رفتم

چون مهدی مشکلی براش پیش اومده بود

و یکشنبه پیام داد که اکی هستی چهارشنبه بیای؟

منم که برنامم مسلسل ی شده این روزها

عصرونه

 

امروز بعد از کارم قرار بود

با آقای دکتر عصرونه بیرون بخوریم 

اون که در عکس می بینید

بهی هست با شلوار ورزشی:)))

ی پست آخر شبی

در دو هفته گذشته

دو کیلو چاق شدم!!

تمریناتم سخت تر شده

اشتهام بیشتر

و البته کارم خیلی زیاد هست

روزهای آخر ترم

قرار های این مدت

رستورانی که رفتیم در واقع رستوران یک هتل قدیمی بود

شش شماره

شماره یک: دیشب که رسیدم خانه

یک نفر کل کابل مخابراتی ساختمان را دزدیده بود

فلش بک

این هفته مربی و تیم مسابقه داشتند

فقط سه شنبه را تونستم با مربی

هماهنگ کنم برای بازی

آشنایی

از کوه برگشتم 

و خیلی خوابم میاد

موتور سواری

سه شنبه همگی بخیر

امروز آنقدر از صبح سرم شلوغ بوده

که باورم نمیشه روز تمام شده

و میتونم استراحت کنم

درخواست

حدود هفت عصر از کوه برگشتیم

خیلی خوب بود

با اینکه دفعه اولم بود

اما تونستم بالا برم

نفس هم کم نیاوردم

کوه

این روزها حس و حالم یکم عجیب شده

آنقدر زندگیم رو دور تند هست و نمی تونم متوقفش کنم

که حس میکنم کاش یکی ی جایی سوت بزنه

من بایستم