از صبح نشستم پشت میزم و سعی میکنم که کارهام رو با تمرکز انجام بدم

چند بار تلفنم زنگ خورده

ی بار از مخابرات زنگ زدن

ی بار خیاط مانتوم زنگ زده

ی بار الهه زنگ زده برای روز پنجشنبه همایش صحبت کردیم

خودم دوبار زنگ زدم به خانم وکیل که گوشیش رو جواب نداد

ی بار هم زنگ زدم به مامان گفتم از مخابرات زنگ زدن

آخه مامان تو مسیر مخابرات بود ... زنگ زدم که دیگه تا اونجا نره

امروز نوبت دکتر دارم ساعت سه

بعد از دکتر باید برم مانتوم رو از خیاط بگیرم

دلم ی شومیز صورتی کمرنگ میخواد برای زیر این مانتو

گفته بودم که ی کیف دیدم و صبر کردم شاید این هفته رنگش آف بخوره؟

رنگ صورتی آف خورد شانس من! حالا اگه صورتی میخواستم ی رنگ دیگه آف میخورد

دیروز وقت نکردم برم تا مغازه کیف فروشی

فقط عصر یک ساعتی راه رفتم


 

خانم همسایه بسیار تمایل داره برای رفت و آمد

من تو این جور شرایط یکم محتاطم

به مامان میگم بهتره یکی دوبار عصر ها موقع پیاده روی همراهمون بیاد

بعد رفت و آمد رو شروع کنیم

البته بنده خدا اصفهانی نیست و به قول خودش غریبه اینجا

و چند بار تا حالا گفته بریم خونش

من انرژی مثبت گرفتم از این خانم و بسیار هم مهربون و دلسوز بود

در مورد ما و کمک کرد موقع اسباب کشی


درسته که موضوع مرحوم برای من تموم شده و می تونم بگم کامل از ذهنم بیرون رفته
ولی این دلیل نمیشه که هر کسی به خودش اجازه بده و بخواد بعد سه .. چهار سال
تازه به من ی حرفی بزنه!!
خوب تو این مدت شاید بجز جریان عروسی نگرفتن کسی در جریان بقیه مشکلات نبود
تازه عروسی نگرفتن هم موضوعی نبود که بتونم سرپوش روش بذارم!!
و گرنه احتمالا این کارو می کردم!!!!!!!!
تا مرحوم بود به به و چه چه همه به راه بود از اخلاق خوب مرحوم!
الان که دیگه همه چیز تموم شده
گاهی ی حرف هایی میشنوم که مغز سرم سوت میکشه!!
نه به اون به به و چه چه های الکی!!!! نه به این حرفا
 
حالا جالبی ماجرا برای من اینه که مثلا این شخصی که با حرفش من و ناراحت کرد
با مردی زندگی میکنه که اصلا استاندارد های زندگی مشترک رو نداره
و می تونم بگم این خانم اصلا زندگی خوبی نداره
حالا چرا به خودش اجازه میده این حرف رو بزنه؟
چون من هیچوقت به خودم اجازه ندادم حرفی بزنم که باعث رنجشش بشه
اگه تو این زندگی مونده حتما دلیلی برای خودش داره که به من مربوط نیست
از من مشاوره یا نظر نخواسته که برم وسط زندگیش و نظر بدم!!
در نتیجه یادش میره شرایط زندگی خودش چیه ... و حرف بیخود میزنه
 
من قبول دارم که تو انتخابم اشتباه کردم
اصلا من مقصر
ولی شاید من ی جایی اون آدم و اون زندگی رو فراموش کرده باشم کامل
تمام روزهای سخت رو یادم رفته باشه
چرا با ی حرف مسخره باعث میشی کلی خاطرات بد برای من زنده بشه؟
 
من دوست ندارم هی غصه و غم مرور کنم
این روزها شرایط زندگیم داره طوری پیش میره
که انگار کل روزهای گذشته دود شده و رفته هوا
اون خانم این ها رو نمیدونه
هر جور فکر میکنم بجز زخم زبون هیچ چیزی تو حرفش پیدا نمی کنم
کاش یکم همدردی بلد بودیم

 

 

 

 

۹ نظر ارسال شده است

  1. میدونی گاهی وقتا که زخم زبون میشنوم و این از طرف یه شخصی مدام تکرار میشه دلم میخواد منم دقیقا همون طور رفتار کنم تا طرف مقابل هم مزه ش رو بچشه و خفه بشه برای همیشه به شرطی که خودم بعدش وجدادن درد نگیرم !
    تازه کسی که توی زندگیش آرامش و حضور داشته باشه هیچ وقت زخم زبون نمیزه به بقیه
    بیخیالش شو به نظرم وزندگی تو یواش یواش داره رو روال میفته و روزای خوب دم در هستن :)
    در پاسخ
    خیلی حس خوبی میده حتی تصور اینکه جوابش رو بدی آدم رو آروم میکنه نه؟

    بخدا جواب بضی ها رو باید داد
    ولی من اینجور وقتا از سنگینی بار حرفی که شنیدم حتی نمی تونم حرف بزنم
    میدونی شیرین بعد ماجرای طلاق باید بیخیال خیلی ها بشم! و این یعنی تنهایی

    مرسی عزیزم

    ۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۲۱:۱۳
  2. من اینجور وقتا میگم از همدرد نیستی درد نباش
    به یادتم سر افطارا....منو مستر اچ رو از یاد نبر لطفا
    در پاسخ
    دقیقا

    عزیزم مه سو جانم.... قابل باشم حتما
    ۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۱۴
  3. سلام،  روزتون بخیر. من قبلاً با شما آشنا بودم؛ یعنی  وبلاگ قبلی تان را می خواندم میشه رمزتان را داشته باشم.
    در پاسخ
    سلام رعنا جان
    ببخشید عزیزم من شرمنده شما و ی سری دوستان شدم
    از این به بعد اکثر پست ها بدون رمز هستن
    مرسی که هستی
    ۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۶:۴۹
  4. وقت بخیر 
    درود بابت متن زیبات
    و به امید آینده ای بهنر از گذشته 

    در پاسخ
    سلام دوست جدید
    ممنون که به من سر میزنید
    به امید خوشبختی همه دوستان
    ۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۵:۲۱
  5. یه دلیلش میتونه حسادت باشه اینکه شما تونستی خودت رو بیرون بکشی از اون زندگی اما اون شخص حالا بهر دلیلی نتونسته
    در پاسخ
    فکر میکنم هر آدمی تا وقتی داخل ی زندگی هست
    متوجه عمق فاجعه نیست (یکیش خود من)
    فکر نمیکنم تا این حد متوجه باشه و حسادت کنه
    برای بعضی خانم ها داشتن ی زندگی هر چند پوشالی و تو خالی
    امتیاز بزرگی محسوب میشه
    ۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۳:۳۶
  6. عزیزدلم خدا را شکر که آرومتر شدی
    خدا را شکر که اوضاع بهتره
    این آدمها را کلا نادیده بگیر... اینا کمبودهای خودشون را با زخم زبون یادآوری میکنند .. بهتره کلا نشنوی....
    خانم همسایه هم بهتره من نظری ندم ... خودت و مامانت حتما بهترین راه برای مراودات اجتماعیتون را پیدا میکنید
    موفق باشی عزیزدلم
    در پاسخ
    اوهوم خیلی بهترم نسبت به چند روز پیش اما اتفاق های جدیدی افتاده که باید بنویسم و تعریف کنم

    نمیشه نادیده گرفت.. چون یاد گرفتم کلا تعریف یا بد گویی دیگران واقعی نیست و برام درس خوبی بود
    تیلو

    مرسی عزیزم
    ۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۲:۵۷
  7. سلام عزیزم ادرسمو عوض کردم. وبلاگ قبلی رو تمام مطالبش رو ارشیو کردم جای دیگه و بعد پاکش کردم. اخه تو وبلاگ کسی پیام گذاشته بودم و گفته بودم تایید نکن. این از خدا بی خبر هم تایید کرد و سیل مخالفا و موافقا ریختن تو وبم. این مدت خیلی اذیت شدم ازشون دیکه تحملشونو نداشتم. راحت پاکش کردم علی رغم میل باطنیم.  دیگه برام اهمیتی نداره که اشناها بخونن منو. از خودسانسوری اومدم بیرون😅😅 اما از بی ادبی و بی احترامی واقعا بدم میاد و تحملشو ندارم. 
    فدات بشم بوس بوس
    در پاسخ
    سلام عزیزم
    حتما ادرست رو برام بذار

    چی بگم همش در حال فرار هستیم از دست این جور ادم ها
    امیدوارم در وبلاگ جدید با آرامش بنویسی
    ۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۲:۵۶
  8. سلام
    کلا توو هر مسئله ای دعای خیر و اینا خوبه... اما اینکه دلسوزی میکنن من اصلا خوشم نمیاد!! 
    با دلسوزی هاشون بدتر آدم رو کم و زیاد میکنن!!
    اتفاقا من دیروز کاملا محکم به کسی گفتم نیاز به دلسوزی ندارم!!
    در پاسخ
    سلام مرضی جان
    دلسوزی نبود..،،  
    بیشتر بیان نظرشون بود که این مدت تظاهر کرده بودن 
    ۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۱:۵۴
  9. مبارک مانتو باشه عزیزم.
    قسمت اخر پست به وفور واسه من اتفاق افتاده‌. مثلا همین چند روز پیش دوستم اومد خونمون . بعد یادمه موقع عروسیم چقد به به و چه چه کرد از من که واااای چقد خوشکل شدی وایییی فلان‌‌‌...... بعد الان که ۷ سال گذشته اومده بهم میگه بهارجان ناراحت نشیا ولی موقع عروسیت خیلی لاغر و بی ریخت بودی لباس توی تنت زاااار میزد بهت نگفتم که ناراحت نشی . واقعا فکم از تعجب باز مونده بود نمیدونستم چی بگم.
    اینجور ادما زیادن. تازه این موقع میفهمی پشت سرت چه حرفایی بوده و به روت نمیاوردن و توی روت به به و چه چه میکردن .
    در پاسخ
    مرسی عزیزم

    وای این حرف هفت سال تو گلوش گیر کرده بوده
    حالا لازم نیست بعد این همه سال بیان بشه
    به قول تو چرا اصلا تعریف میکنی که بعد خرابش کنی
    من اینجور آدم ها رو درک نمیکنم

    دقیقا اینجور وقتا می فهمی چیا پشت سرت میگن
    ۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۱:۳۶
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">