قرار بود دکتر ب رو هم ببینم

صبح همزمان با استاد جان رسیدم

استاد جان یکم زمان نیاز داره صبح ها تا ویندوزش بالا بیاد

هیچی رسیدیم اتاق و استاد اول اتاق رو مرتب کرد

کلی برگه و ماژیک و کتاب و اشغال روی میزش بود

من هم این وسط یکم کمک کردم و ده بیست تا ماژیک رو از این ور و اونور جمع کردم و گذاشتم سر جاش

بعدش استاد یکم دکور اتاقش رو تغییر داد

و حالش جا اومد

خوب آخه عصر باید این کارو بکنه

صبح اول وقت حیف انرژی زیاد و فکر آزاد نیست درگیر این کارها بشه

تو دلم میگفتم یا خدا... بعد این حتما باید ده دقیقه ای هم حرف بزنه و درد و دل کنه

که خداروشکر این اتفاق نیوفتاد و کارمون رو تا ده و نیم انجام دادیم

ده و نیم من رفتم اتاق دکتر ب

قرارمون خوب پیش رفت و به توافق رسیدیم

حالا باید ی سری کار اداری انجام بدم

پناه بر خدا

از این جا به بعدش دست خداست

هر چی خودش بخواد

کارم که تموم شد

زنگ زدم به راب

صبح پیام داده بود که بعد صحبت با دکتر ب حتما خبر بده

درگیر ی کاری بود

ولی با حوصله گوش داد به حرفام

تا این جا و تو همین زمان کم (حدود یک ماه) به نظرم شخصیتش

شخصیت حمایت کننده و حمایت گر هست

مثلا حتما می پرسه ناهار داری یا نه؟

ناهار بفرستم برات؟

باید بیشتر زمان بدم تا متوجه بشم واقعا این خود واقعیش هست؟

البته من حس منفی نمی گیرم از حرفاش

می تونم بگم بالای نود درصد تو کل حرف های این مدتش حس مثبت داشتم

چهارشنبه سرش شلوغ بود

ولی چند باری پیام داد و زنگ زد

عصر ساعت چهار و پنجاه دقیقه زنگ زده

میگه من دارم میرم دفتر

ولی میخوام امروز رو کنسل کنم

میگم الان؟ نمیشه که

کلی آدم منتظر هستن

برو ولی کارت رو زودتر تموم کن

میگه حوصله ندارم برم ... کار جدید قبول نمی کنم فعلا...

راضیش کردم بره ولی به منشی بگه زودتر کار رو تموم کنه

به مامان میگم راب گفته میاد این سمت

مامان میگه شما  دو روز پیش بیرون بودید!!

میگم مامان دو روز پیش نبوده... دیروز بوده!!

میگه بدتر!

ساعت هفت زنگ میزنه

که نزدیکم و تو راه

چند وقت بود میخواستم ی کتاب رو بدم بخونه

کتاب رو از کتابخونه بر میدارم

و صفحه اولش ی چند کلمه می نویسم

هنوز ایستاده جای همیشگی

خندم می گیره

خوب سختم میشه اون ده بیست قدم رو تا ماشین

میگم صاحب این زمین اگه بدونه... میاد فردا اینجا رو میسازه

کتاب رو میدم ...تشکر میکنه

نوشته اول کتاب رو می بینه

چشماش می خنده...

قول میده زود بخونه

هوا ابریه

ی نم بارون هم تو هواست

سقف ماشین رو باز میکنه

من همه حواسم به آسمونه

میگه بهی حالت چطوره؟

میگم هوای ابری

حرفای قشنگ تو

کوچه های قدیمی که می چرخیم

احساس خوبی که دارم

مگه ی آدم از زندگی چی میخواد؟

با هر گزینه ای که میگم میخنده

میگم لیست بازه می تونی گزینه اضافه کنی

میگم من فقط ی گزینه دارم

باید بره بالای لیست

اون هم لطف خدا

 

میگه بهی آسمون رو خیلی دوست داری نه؟

میگم آرزومه شب زیر آسمون بخوابم

 

میگه ی چیزی رو تا حالا نگفتم

روزی که میخواستم با تو حرف بزنم

قبلش فال حافظ گرفتم... فکرم خیلی درگیر بود... جواب خیلی خوب اومد

اومدم که صحبت کنم

بعد دیدم مامانت به ی اسم دیگه صدات میکنه (می دونید که من اسمم رو عوض کردم)

بهی اسمت ... اسم جدیدت تو فال من بود

حافظ گفت کسی با این نام میاد تو زندگیت

اون لحظه شهامت پیدا کردم و حرفم رو زدم...

 

قرار چهارشنبه عالی بود

پر از حس های خوب

انرژی مثبت

حرف های خوب

هر دومون تو زندگی سختی کشیدیم

و قدر تک تک لحظه های با هم بودن رو می دونیم

بین حرف هامون بعضی وقتا

یکدفعه حرفی میزنم که خودم هم تعجب میکنم

حرف هایی تو دل هر آدمی هست

که هیچ جا نمی تونه بگه

حتی اینجا تو وبلاگ

کنارش حس خیلی خوبی دارم

خودم هستم

بدون هیچ نقابی

بدون هیچ حجابی

میگه بهی گاهی وقتا فکر میکنم

حتی ی دکتر روانشناس هم نمی تونست کاری کنه

من حرف بزنم

میگم برای من هم همینه

میگه ببخش بعضی وقتا زنگ میزنم حرف های بی ربط میزنم

فقط میخوام بعد ی روز سخت بخندی

 

 

 

 

۴ نظر ارسال شده است

  1. حس خوب
    در پاسخ
    عزیز دلم خیلی حواسم پیش تو هست
    ۴ خرداد ۹۸ , ۰۱:۳۹
  2. چقد شما دو تا بهم میایید❤️
    چقد عشق و نور و محبت و انرژی مثبت دورتونه
    خدا حفظ کنه هر دوتاتون رو
    در پاسخ
    مرسی عزیز دلم
    ۳ خرداد ۹۸ , ۱۰:۳۲
  3. چه خوب و شیرین :)
    در پاسخ
    حس فوق العاده....
    ۳ خرداد ۹۸ , ۰۰:۳۷
  4. « تو » باشی ،
    خرداد
    پایان بهار نیست ؛
    آغاز دوست داشتن است ...💖

    یکی از مهم ترین چیزهایی که در این سال ها یاد گرفتم اینه که
    وقتی خوشبختی رو پیدا کردی، سوال پیچش نکن...💖

    نور همه جا می رود
    از آسمان به زمین
    از زمین به آسمان
    حتی از دل به دل💕

    سلام چندتا نوشته ی زیبا از دفترچه یادداشت گوشیم تقدیمتون 

    در پاسخ
    سلام فاطمه جان مرسی از محبتت
    خیلی به دلم نشت
    ۲ خرداد ۹۸ , ۲۳:۵۹
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">