بجز مامان کسی در جریان سی تی اسکن نبود

نوبتم برای چهارشنبه بود به استاد جان گفته بودم نمی تونم چهارشنبه برم

ساعت هشت بیمارستان بودم

اول رگ گرفتن که چقدر من از این کار بدم میاد

اصلا از آمپول و این چیزا نمی ترسم ولی اصلا خوشم نمیاد ی سوزن چند ساعت تو دستم باشه

واقعا حسش میکنم و ی حال بدی میشم

و دوم اینکه من همیشه اینجور وقتا دستم بی حس میشه

حالا باید از یکی که طب سوزنی کار میکنه بپرسم دلیلش چیه

گفته بودن ی بطری آب هم بخر

دارو رو خانمه ریخت داخل ی بطری بزرگ آب معدنی و گفت بخور

نگم براتون از اینکه شب قبل هیچی نخورده بودم بخاطر سی تی

و صبح هم بدون صبحانه... و حالا باید اون بطری آب رو با اون داروی بد مزه میخوردم

قبل تر ها زندگی برام راحت تر بود (آیکون خنده)

الان نه

آستانه تحملم کم شده

بطری رو تا ته خوردم

بعد ی گروه زیادی از مریض ها و همراه مریض ها و مامان هی از من می پرسیدن

تو دستشویی نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اولش جواب نمی دادم

بعد گفتم نه من خوبم شما خوبی؟؟؟؟؟

بعد این آخری ها دیگه می خندیدم!

خوب آخه چکار من دارید؟؟؟ شاید من مثانه زاپاس دارم

 من حتما صبح ها آب میخورم

بدنم باید حتما آب دریافت کنه تایم صبح تا ظهر

یعنی روز معمولی که صبحانه می خورم و چای

حتما بعدش ی لیوان آب میخورم

از خونه که میرم بیرون تا وقتی برگردم دستشویی نمیرم

این مدل بدنه من هست... حالا داره با ی بطری بزرگ آب معدنی هم همین جور میره جلو

مشکلش چیه؟

آقا نگم براتون آنقدر اینا گفتن که من دیدم بله... در اثر تلقین.. و ی قانون فیزیکی (آیکون خنده)

من باید برم دستشویی

حالا ساعت چنده.... یازده و نیم

و خیلی مونده تا نوبت من!!

بالاخره نوبتم شد و رفتم داخل

آقایی که مسئول سی تی گرفتن بود هی میگفت دختر این کارو بکن

دختر اون کارو بکن!!

میخواستم بگم دختر؟؟؟؟؟ ی نگاه به دفترچه من بنداز!! سنم رو ببین

آها راستی مرحوم زحمت کشیده هزینه بیمه دفترچه من و تا آخر خرداد واریز کرده

چقدر این مرد مهربونه!!!!!!

آقاهه گفت کارت زمان می بره باید حوصله کنی

گفتم مشکلی نیست

گفت باید هی نفست رو حبس کنی

گفتم باشه بمیر و بدمه دیگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟

افتاد خنده

خیلی طول کشید تا بیام بیرون

جوابش رو برای دوشنبه می تونم برم بگیرم

امیدوارم جوابش خوب باشه... اصلا الان وقتش نیست


دیشب گوشیم خاموش شد و دیگه روشن نشد

باید ی فکری به حال این گوشی بکنم

خیلی داره اذیت میکنه

البته عمر خودش رو کرده

فهمیه تو گوشی چه مدلی خریدی ؟؟؟؟؟؟؟


امروز باید کارهای عقب افتاده این هفته رو انجام بدم

دیشب ساعت یازده خیلی حالم بد بود

حس سرما خوردگی داشتم

گلو درد و سر درد

از ظهر ی نفس پشت میز بودم و ساعت یازده هلاک

پاشدم لپ تاپ رو خاموش کردم

وسایلم رو جمع کردم

اتاق رو جارو برقی کشیدم

نماز عشا رو خوندم

ی قرص سرما خوردگی خوردم

کرم دور چشمم رو زدم

سیم کارتم رو انداختم به ی گوشی قدیمی و به راب پیام دادم

نگران نشه گوشیم خاموشه

ی بلوز پاییزه از تو کشو پیدا کردم و پوشیدم و خوابیدم

یکم لرز داشتم

تمام این کارها رو با جون کندن انجام دادم

چرا ی وقتی چند تا کار ساده آنقدر سخت میشه؟

تا خود صبح ی نفس خوابیدم

صبح بیدار شدم دیدم گوشیم درست شده!!


دیشب راب مهمون داشت

خونش حسابی شلوغ بود

میگه مهمون های من عادت دارن از ساعت پنج میان برای افطار

از چند روز قبل در حال انجام کارهای مهمونی بود

روز سه شنبه مامان جانش زنگ زدن که پاشو بیا اینجا کارت دارم

میگه رفتم خونه مامان و میگم بفرمایید چه کاری دارید؟

گفته غذا چی میخوای سفارش بدی برای مهمونی؟

میگم مامان برای این من و کشوندی تا اینجا خوب تلفنی می پرسیدی!!

میگه بهی یکم که نشستم دیدم غذا بهونه است میخواد در مورد تو بپرسه

که چی شد ؟ و چه کار می کنید؟

 

مهمون ها که رسیدن یکم بعد پیام میده

نوشته: بهی همه با ی لبخند موزیانه می پرسن خوبی؟ خوش میگذره؟

دخترک از چیزی خبر نداره


 

مامان از صبح رفتن پیاده روی

دلم ی صبح خنک میخواد

کلی پیاده روی و حال خوش بعد از بدن درد و خستگی

امروز اتاقم خیلی سرد بود

صبح که بیدار شدم پنجره رو باز کردم

اما کم کم سردم شد و مجبور شدم پنجره رو ببندم

حالم بهتره و خداروشکر بخیر گذشت


فردا باید برم شاهین شهر محضر برای گرفتن

شناسنامه

عقد نامه

ی رو نوشت از طلاق نامه

و ی برگه برای اداره شناسنامه

 

این چند وقت مامان هر وقت سر ی موضوع نق میزنه

حالا اون موضوع میخواد هر چی باشه

به جای اینکه بگم مامان سخت نگیر

یا مامان بیخیال موضوع مهمی نیست

اتفاقی نیوفتاده

میگم "خانم به شما خسارتی وارد نشده

ی شناسنامت کثیف شده .. که اون رو هم میری درست میکنی!!!!!!!!!!!!!!"

 

سخنان گوهر بار از کارشناس احمق پرونده نفقه!


 

چهارشنبه عصر وسط نوشتن مقاله

وقتی دارم تند تند کارهام رو میکنم تا بتونم ی نفس بکشم و ی چیزی بخورم

در حالی که فشارم افتاده و بدجور گرسنه هستم

راب زنگ میزنه.... میگه من تو پارکینگ هستم

ده دقیقه وقت داری خودت رو به من برسونی!!!!!!

میگم من دارم از خستگی می میرم

تازه گرسنه هم هستم

ساعت هشت شبه

میگه بیا بیرون برات خوراکی آوردم

ی چیزی می پوشم و میرم بیرون

خندم می گیره از این کارهاش که شبیه پسر بچه ها قرار میذاره

دلش تنگ شده

من اما فقط خوراکی ها رو می بینم

هر چی حرف میزنه با سر جواب میدم

سیر که میشم میگم خوب دستت درد نکنه کاری نداری؟؟؟؟؟؟؟

 

۳ نظر ارسال شده است

  1. :))))
    کلی با بند آخر خندیدم
    همیشه شاد و سلامت باشی
    در پاسخ
    همیشه بخندی عزیز دلم
    ۱۱ خرداد ۹۸ , ۱۲:۱۲
  2. جواب سی تی اسکن خوب میشه نگران نباش همش از استرس این روزهاس که بدنت چراغ زرد نشون داده که هواش رو داشته باشی عزیزم

    راب خیلی هیجان زده و عااااااشقه
    با پسر مردم چه کردی دخترجان؟؟؟

    در پاسخ
    شیرین جانکم دکتر میگه از استرس نیست و ممکنه واقعا سایزش تغییر کنه

    باور کن هیچ
    ۱۱ خرداد ۹۸ , ۰۹:۲۴
  3. می دونی بهی؟ نوشتنت هم فرق کرده. یه جوری انگار نرمتر و لطیف تر و روون تر می نویسی.
    خیلی خوشحالم که داری طعم عشق رو می چشی. من ندیدمت اما احساس می کنم واقعا چند سال می شناسمت. تو لایق بهترینها هستی. 
    جواب سی تی اسکن هم میاد و هیچی نیست. بی خبرمون نزار
    در پاسخ
    اره عزیزم خودم هم حس میکنم راحت تر می نویسم
    شاید اگه در طول روز وقت داشته باشم
    ساعت ها بنویسم


    عزیز دلم از بس که تو خوب و ماهی... من ندید  عاشق مهربونی های تو هستم

    نوشتم تو پست جدید
    خداروشکر همه چیز خوب بود
    ۱۰ خرداد ۹۸ , ۱۴:۰۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">