فکر کردم چه روز خوبی امروز تا ظهر همه کارهایی که باید رو انجام دادم و می تونم

از سکوت خونه استفاده کنم و حتی شاید ی فیلم ببینم!

خاله جان زنگ زدن به گوشیم و آنقدر پافشاری کردن که قبول کردم برم خونشون

البته گفتم ناهار می خورم بعد میام

تازه به همین جا هم ختم نشد

کل خانواده مادری فردا باغ خاله جان دعوت هستن و قرار شد ما هم بریم

طبق معمول دست به دامن مامان شدن برای پیچیدن دلمه

خاله ها هر چقدر بیرون از خونه عالی و فعال هستن

متاسفانه تو کار خونه و آشپزی ضعیف هستن!

به نظر من ی زن باید از پس هر کاری بر بیاد!

میخواد کار خونه و سلیقه داشتن و کدبانویی باشه یا

میخواد کار بیرون و زندگی اجتماعی باشه

از اون طرف خانواده پدری من حسابی با سلیقه هستن

تو کار خونه ... پذیرایی...

فکر کنم من ی درصد کمی از هر طرف به ارث بردم!

گاهی وقتا میگم کاش بیشتر از اینا ارث می بردم ویژگی های خوب خانواده پدری رو

الان باید این پست رو بنویسم و برم دوش بگیرم

بعدش هم ناهار بخوریم و برسیم خدمت خاله ها

اوووووووووووووووف که اصلا دلم نمیخواد تو جمع باشم

اصلا حوصله اینکه ذکر خیر مرحوم !!! باشه رو ندارم

به راب میگم از جمع های خانوادگی چند وقته دورم

حوصله حرف ها و یادآوری ها رو ندارم!! حتی حوصله دل سوزی ها رو

میگه هر جا میری حتما نشون بده که ناراحت میشی از حرف های اینجوری

میگم من؟؟؟؟ من نشون بدم؟؟؟ اگه قرار بود نشون بدم که اوضاع این نبود

 

 

دیروز دخترک خونش بود

ساعت هفت و نیم زنگ زده میگه هر چی فکر کردم هیچ چیزی به ذهنم نرسید بیام بیرون

رفتم تخمه های تو کابینت رو ی جایی مخفی کردم و گفتم تخمه تموم شده؟

حالا اومدم بیرون که تخمه بخرم!

میگم به به چه پدر خوبی............. چقدر به فکر خانوادست!

میگم با دخترک برید بیرون

میگه امتحان داره

 

 

دیروز نزدیک اذان با مامان رفتیم خانه دهدشتی

خیلی قشنگ و خنک و پر انرژی بود مثل همیشه

مامان یکم در مورد راب سوال پرسیدن

مثلا می گفت چه سالی رفته دانشگاه؟

کی ازدواج کرده؟

بعد آنقدر سوال پرسید که قاطی کرد همه چیز رو با هم

برگشته میگه بهی !!! امسال چه سالیه؟؟؟؟؟؟؟؟

میگم 98................مامان اوضاع خیلی خرابه انگار (آیکون خنده)

برگشته میگه برای دوستی خوبه ولی برای ازدواج نه!

کار روزگار رو ببین که مامان من چقدر روشنفکری به خرج میده

 

 

قبل تعطیلات گیر داده بود ی روز وقت بذار بریم بیرون

راب از سینما رفتن بیزاره!!

میگم اگه میای بریم سینما میام بیرون ...وگرنه بیخیال!

(حالا اصلا دلم نمیخواد بیرون بریم...نمیدونم شاید هنوز آمادگیش رو ندارم)

میگه دوست ندارم ...ولی بخاطر تو میام!

 

۹ نظر ارسال شده است

  1. این آرامشت خیال آدم را راحت میکنه
    خدا را شکر
    در پاسخ
    فدای تو عزیزم
    ۱۸ خرداد ۹۸ , ۱۳:۱۴
  2. اگه دخترش متوجه بشه راب با خانمی حرف میزنه مشگلی پیش میاد؟؟؟؟
    البته دخترا به باباشون حساسن .
    در پاسخ
    نمیدونم آذر .... فکر نمی کنم هیچ دختری خوشش بیاد پدرش رو با یکی دیگه سهیم بشه
    راب میخواد خودش اول صحبت کنه و دخترک از طریق پدرش متوجه بشه ... نه به صورت اتفاقی .. یا از روی تلفن های ما


    ۱۸ خرداد ۹۸ , ۱۰:۱۱
  3. عیدت مبارک بهی جان. زندگیت سرشار از ارامش وشادی 
    در پاسخ
    زحمت کشیدید دوبار پیام فرستادید
    ۱۷ خرداد ۹۸ , ۱۷:۵۹
  4. عیدت مبارک بهی جان... روزگارت سرشار از ارامش وشادی
    در پاسخ
    سلام هستی خانم عید شما هم مبارک
    ۱۷ خرداد ۹۸ , ۱۱:۵۲
  5. سلام خوب هستین شماهمون سپیده دفتر زندگی من هستین ؟چندروزه دارم بهتون فکرمیکنم اتفاقی به این وبتون سرزدم 
    در پاسخ
    سلام سارا جان
    نه عزیزم
    ۱۷ خرداد ۹۸ , ۱۱:۰۵
  6. حق داری که حوصله جمع نداشته باشی
    حالا خوش گذشت؟!
    در پاسخ
    بله خیلی خوب بود
    ۱۷ خرداد ۹۸ , ۰۲:۲۵
  7. ای جان....تعطیلات خوش بگذره....
    اینم میگذره بهی همه دلسوزی ها و ...
    در پاسخ
    مرسی عزیزم

    هر جا میرم کلی خاطرات گذشته برام زنده میشه
    نه اینکه بگم خاطرات خوب ... نه ...ولی به هر حال ما همه جا با هم بودیم و کلی جاها و روزها رو کنار هم گذروندیم
    ۱۶ خرداد ۹۸ , ۱۳:۲۴
  8. جمع های خانوادگی به همون نسبت که خیلی خوبن بعضی وقتا می تونن رو اعصاب باشن. امیدوارم بهت خوش بگذره و از رفتن پشیمونت نکنن.
    ای جانم که بخاطرت حتی سینما که دوست نداره هم میاد. نسبت بهش حس مثبتی دارم. امیدوارم براتون همیشه خیر پیش بیاد.
    در پاسخ
    جمع خانوادگی مامان اینا خیلی با عشق و محبته... .ولی خوب همه ی دنیا سوال دارن تو ذهنشون...


    چه خوب که حس مثبتی داری.... خوب به هر حال باید بدونم انعطاف داره یا نه؟
    ۱۶ خرداد ۹۸ , ۰۰:۵۳
  9. سلام 
    عیدتون مجدد مبارک 
    اون قسمت که میگید یک خانم باید از پس هرکاری بربیاد من قبول دارم واسه همین به هرکاری سرک میکشم😁 
    مامانم همین طوری بود، خیلی از خانم های همکارش، سرکار که بودن دیگه وقتی برای پخت و پز نمیذاشتن، اما مامان بنده خدا همیشه ناهارش حاضر بود، سرکارم میرفت، تازه ساعت ۴ ک از اداره میومد بالشتش رو میذاشت توو سالن و دراز میکشید و ما سه تا جوجه دورش جیک جیک میکردیم و وقایع روزمون رو براش تعریف میکردیم، آخی الهی بگردم واقعا فداکاری هاش بی حد بود و هست..
    یه راه حل بگم: من ک صحبتی ناراحتم میکنه، به مامانم میگم و خب خاله ها اگر صحبتی کنن مامان خودش عنوان میکنه که دخترم ناراحت میشه و دیگه ادامه نمیدن
    خوش بگذره.... 
    برای کیف: ممنونم از محبتتون محض شوخی نوشتم😘😍
    در پاسخ
    سلام مرضی جانم
    عید تو هم مبارک
    دقیقا ... باید از پس هر کاری بر بیاد

    عزیزم خدا مامان جانت رو حفظ کنه
    مرضی مامانم از قبل رفتنمون به تک تک خاله ها پیام داده بود که مبادا حرفی بزنید در مورد مرحوم!!!!!!!

    فدای تو عزیزم قابل نداره
    ۱۵ خرداد ۹۸ , ۱۳:۲۶
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">