و رفتیم خونه خاله

همه بودن

مامان و خاله ها دلمه رو پیچیدن و من این وسط یکم سر به سر خاله ها

گذاشتم که آخه دلمه پیچیدن مگه کاری داره؟

خاله ها میدونن که تو خونه ما من از سن کم دلمه درست می کردم

مامان میگه دلمه های بهی تپل میشن ... نمیدونم چکارشون میکنه

تا ساعت هشت اونجا بودیم

بعدش خاله ها گیر دادن که باید شب بخوابید اینجا

قبل تر ها خاله بزرگه و مادربزرگم با هم زندگی می کردن

ی خونه دو طبقه ... خاله بالا و مادر بزرگم پایین

حالا خاله جابه جا شده و اومده تو مجتمع خاله دومی

که البته دو تا پلاک با خونه قبلش فاصله داره

شوهر خالم شب خونه نبود و خاله اولی برنامه دورهمی ریخته بود

که پسر ها رو بفرسته خونه مادربزرگم و ما همگی بریم خونش برای خواب

ولی خوب من حس و حالش رو نداشتم

برعکس همیشه که دلم ضعف میره برای اینجور با هم بودن ها

اگه چند ساعت از راب بی خبر باشم حسابی کلافه میشم

باید حتما صداش رو بشنوم و شده در حد چند کلمه حرف بزنم

برگشتیم خونه

و شب زود خوابیدم

 


 

روز پنجشنبه  صبح خاله دومی و شوهر خاله اومدن دنبال من و مامان

این شوهر خالم اهل بگو و بخنده

البته هر سه تا شوهر خاله ها همین طور هستن

تا برسیم باغ خاله که فاصله طولانی هم هست کلی حرف زدیم و خندیدم

من خیلی وقت بود باغ خاله نرفته بودم

آخرین بار با مرحوم رفته بودیم و شب پشه بند بستیم تو حیاط زیر آسمون و خوابیدیم

و چقدر من از خنکی هوا لذت بردم

خاله اینا سه سال میشه که این باغ رو خریدن

این بار واقعا باغ خوشگل شده بود

درخت ها رشد کرده بودن

و خوب تو این مدت شوهر خاله حسابی وقت گذاشته بود و گل ها و درخت های جدید خریده بود

کم کم همه رسیدن

شوهر خاله کوچیکه عاشق عکاسیه

من ی پیراهن روشن پوشیده بودم که خیلی دوستش دارم

شوهر خاله می گفت یعنی با این پیراهن خوشگلت نمی خوای عکس بندازی؟

ی صد تایی فکر کن عکس از ما انداخت

یکی دو تا از عکس ها رو فرستادم برای راب

ی بار هم زنگ زد که من جواب دادم و مامانم هی چشم و ابرو اومد که جواب نده!

برام اصلا مهم نیست

تا اینجای زندگیم که باب میل دیگران زندگی کردم چی گیرم اومده؟

ناهار دلمه رو خوردیم که آنقدر خوشمزه شده بود نگم براتون

همه آنقدر خوردن دل درد شدن

برگ ها رو شوهر خاله از همین باغش چیده بود و تازه و نازک

عصر همگی تصمیم گرفتیم برگردیم

و شب اونجا نمونیم برای خواب

عصر وقتی برگشتیم خونه

حالم خیلی خوب بود

ی روز خوب رو کنار خانواده مادری سپری کرده بودم

حتی وقتی رسیدم خونه هم حالم خوب بود

نیم ساعت نشد که حس کردم بدنم داره میسوزه از حرارت

و کم کم ... تب و لرزم شروع شد

تا شب حالم هی بدتر و بدتر شد

یکم دارو خوردم و خوابیدم

تا صبح چند باری بیدار شدم ولی خوب میشه گفت خوابیدم تا صبح

کل روز جمعه رو خواب بودم

قرار بود با راب بیرون بریم

که من حتی نتونستم جواب پیام هاش رو بدم و یادمه فقط  ی بار جواب تلفن دادم

و گفتم خوب نیستم و باید بخوابم

دیشب خیلی بد خوابیدم

تمام شب کابوس مرحوم رو می دیدم

از خواب بیدار شده بودم نصف شب

یادم نمی اومد هیچی

از خودم می پرسیدم حالا باید چکار کنم؟؟؟؟

یک ربع طول کشید تا به خودم بیام و یادم بیاد که من از مرحوم جدا شدم

و این فقط ی کابوس بوده!

تا ده صبح خواب بودم

بعدش کم کم سعی کردم بلند بشم و دوش بگیرم و صبحانه بخورم

کلی کار عقب مونده دارم ... کلی کار باید این آخر هفته ای انجام می دادم که نشد...

امروز یکم بهترم

 

۵ نظر ارسال شده است

  1. آخیش
    چه بد موقع مریض شدی
    بعد خوش گذرونی... مریضی صبر نکرد لااقل یه روز؟
    خدا را شکر که بهتری
    الحمدلله
    در پاسخ
    دقیقا
    باز خوب بود شب برگشتیم و وقتی حالم بد شد خونه بودم
    و گرنه تو باغ خاله همه رو ناراحت می کردم با حال بدم

    فدای تو عزیزم
    ۱۹ خرداد ۹۸ , ۱۳:۲۸
  2. خداروشکر که حالا بهترید...
    شاید چون تو باغ خاطراتش براتون زنده شده خوابش رو دیدین...
    خوب باشید همیشه :)
    در پاسخ
    مرسی نسترن جان

    دقیقا... خوابم همون شبی بود که با هم تو حیاط زیر آسمون خوابیدیم

    خیلی واقعی بود

    ممنون از محبتت
    ۱۹ خرداد ۹۸ , ۱۱:۲۶
  3. سلام عزیزم.مراقب دوست گل من باش.
    در پاسخ
    سلام پری جان
    ممنون خوشگلم
    ۱۹ خرداد ۹۸ , ۱۰:۱۰
  4. خدا رو شکر که خوش گذشت
    علت خاصی داشت تب و لرزت؟
    یا سرماخوردگی بود فقط؟
    تو هم بدنت حساس شده ها
    طفلکی 
    در پاسخ
    اوهوم خوب بود
    نمیدونم فکر کنم ی نوع ویروس بود
    ۱۸ خرداد ۹۸ , ۱۷:۴۸
  5. خدا رو شکر بهتر شدی....بد هوایی هست....مراقب خودت باش بیشتر...
    آخ راجع به حرف زدن ها گفتی که طاقت نداری بدون شنیدن صداش بخوابی منم یاد خودم و مستر اچ افتادم....که هر وقت بدون شنیدن صداش خوابیدم کابوس دیدم....
    چقدر خوبه که همچین حس های قشنگی داری اینروزا
    در پاسخ
    مرسی عزیزم

    عزیزم ... چه حس عجیبیه مه سو

    بله خداروشکر
    ۱۸ خرداد ۹۸ , ۱۷:۳۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">