باید دوش بگیرم ... اما قبلش کلی کار دارم

اتاقم احتیاج به ی گردگیری و نظم و جارو اساسی داره

که امروز باید حتما انجام بشه

ی سر میخوام برم سی تی سنتر

به نظرم بهترین تایم حدود ساعت چهار هست

هر چند ممکنه یکم تو راه گرمم بشه


خرداد واقعا برای من کند گذشت

یعنی  بالاخره بعد مدت ها روزگار برای من از اون حالت بدو بدو خارج شد

هر روز میدونم امروز چند شنبه است چندم ماهه

قبل تر هم می دونستم ولی روزها رو فقط سپری می کردم

الان نه

به راب میگم انگار یک ساله با تو هستم

واقعا باورم نمیشه یکی دو ماه گذشته باشه فقط


مامان خانمی از صبح رفته بیرون
نمیدونم برنامه ناهار امروز چیه
هیچی نگفت موقع رفتن
منم حال ندارم زنگ بزنم بپرسم مامان ناهار چی داریم؟
حدس میزنم! یکم بعد میرسه و میگه امروز تخم مرغ بخوریم!
منم مجبورم اون اخلاق ورزشکاریم را رو کنم و بگم باشه بخوریم خیلی هم خوب!

ثبت نام باشگاهی که میرم این شکلیه که اول باید
بیمه ثبت نام کنی
بعد کارت شهروندی .. و بعد هزینه کلاس!
تمام این کارهارو باید تو سایت خودت انجام بدی
روز چهارشنبه اومدم کلاس انتخاب کنم از بین ساعت ها
سایت رو قفل کردن وسط کار
فردا دوباره ساعت ها باز میشه
حالا نمیدونم از امشب دوازده شب می تونم ثبت نام کنم
یا فردا صبح زود؟
کلاس پیلاتس ثبت نام می کنم
روز های فرد صبح نه تا ده
بعد جناب راب فرمودن اینجوری که کل تایم صبح های هفتت پر میشه
خوب چهارشنبه ها میرم دانشگاه و عملا روز های خالی صبحم دو روز میشه
هر چند باشگاه دو قدم با خونه فاصله داره و مسیرش از کوچه است و میشه
راحت با لباس ورزشی رفت و برگشت
ولی از اونجایی که راب تو هر چیزی فوق العاده به دل من راه میره
و خیلی کم شده اعتراض کنه
تا این حرف و زد
گفتم برنامه کلاس رو عوض میکنم
موضوع اینه که میخواستم تایمی برم باشگاه که راب دفتره
روزهای زوج  عصر
بعد می بینم راب بعد از دفتر بیشتر روزها زنگ میزنه و میاد سمت من!!
حالا موندم خوب پس چکار کنم؟
احتمالا همون عصر ها کلاس بردارم
تا راب به کارش میرسه ... منم میرم و میام و دوش می گیرم
دیگه باید رو دور تند باشم

این هفته یکشنبه ... چهارشنبه و پنجشنبه همدیگه رو دیدیم
پنجشنبه تلفنی حرف می زدیم حدود ساعت چهار عصر بود
تصمیم گرفتیم پنجشنبه عصر رو بریم بیرون
نیم ساعته آماده شدم
راب اومد و رفتیم بیرون
چقدر هم آفتاب بود و گرم
ولی در کل خوش گذشت
راب ی اخلاق خیلی خاصی که داره اینه که
دوست داره همه چیز زندگیش رو من بدونم
مثلا اینکه اولین خونش کجا بوده
خونه پدریش کجاست
اولین دفترش
مدرسه ای که میرفته
تمام این ها رو دونه به دونه نشونم داده
خونه اولش رو بسیار دوست داشتم
ی خونه ویلایی .... پر از درخت
انرژی خونه بسیار مثبت بود
حتی از همون بیرون ظاهر خونه رو خیلی پسندیدم
گاهی به این فکر میکنم که مثلا سال 92 من چند تا خیابون اونور تر
از راب زندگی می کردم
شاید حتی گاهی از همون سوپری که راب خرید می کرده خرید می کردم
از همون مسیری که راب پیاده روی می کرده پیاده روی می کردم
شاید حتی از کنار هم عبور کردیم گاهی
ولی آنقدر زندگیمون به هم گره نخورده بود
از وجود هم خبر نداشتیم
داشتیم برای خودمون زندگی می کردیم
من واقعا تا قبل اون سی و یک فروردین داشتم برای خودم زندگی می کردم
آنقدر تنهایی زندگی کرده بودم و بدتر از اون آنقدر تو زندگی کوتاه متاهلیم
ی تنه خودم رو بالا کشیدم برای نفس کشیدن فقط و نه بیشتر
که یادم رفته بودم کنار یکی بودن یعنی چی؟
الان هم نمیگم یک شبه خوب شدم
اما از اون حالت گریزونی  از بودن با ی مرد دارم فاصله می گیرم
البته نه نسبت به بقیه
هنوز وقتی یکی اسمی از ی آشنایی جدید میاره... من حالم بد میشه
این حس و حال رو هیچ وقت تجربه نکرده بودم
اون استرس و آشوب درونی!!  باورتون میشه وقتی یکی به من میگفت
مثلا سر فلان موضوع استرس می گیرم نمی دونستم چی داره میگه؟
مگه میشه سر این مسائل جزیی استرس گرفت؟
رفتن و دیدن ی آدم جدید مگه استرس داره؟
اما در مورد راب قضیه فرق میکنه
دیروز از تمام ترس هام ... از تمام استرس هایی که دارم برای راب حرف زدم
و این مرد چقدر صبوری میکنه با من
گوش میده و گوش میده و گوش میده
راب شنونده خیلی خوبیه
قضاوتت نمیکنه
سعی نمی کنه اون ذهنیت رو تغییر بده
که حالا ی اتفاقی افتاده و تو ی ترسی تو وجودت هست و باید با اون ترس بجنگی
از بینش ببری
نه مثل ی مشاور گوش نمیده
اتفاقا بخاطر نوع کارش
برای هر مشکلی ی راه حلی پیدا میکنه
حتی گاهی من سر به سرش میذارم که تو برای هر چیزی ی راه در رو پیدا میکنی
میگه بله... ولی فعلا تو رابطم با تو باید ی راه حل پیدا کنم
که هنوز پیدا نکردم
دیروز در مورد ی ترسم با راب حرف زدم
راب راه حل این مشکل رو گفت
من چیزی نداشتم بگم جز اینکه قانعم کردی

وقتی بیست سالم بود یکی از آرزوهام این بود که با ی مرد سی و پنج ساله ازدواج کنم
دلم ی مرد میخواست با اختلاف سنی زیاد
یادمه اون زمان همیشه تو جمع های دوستام وقتی در مورد ایده آل هامون حرف میزدیم
دوستام می گفتن بهی
خوب آخه اون سی و پنج ساله تو رو میخواد چکار؟
حتی یکی از دوستام میگفت
اون مرد دیگه از مرحله حرف زدن ....تلفن و بیرون رفتن خیلی وقته گذشته
برای اون تو این سن چیزهای دیگه ای مهمه
اگه با همچین مردی وارد رابطه بشی
اونی که ضرر میکنه تو ای!!
البته که موردی اون زمان نبود
که الان بتونم افسوسش رو بخورم که چرا برای این خواستم کاری نکردم
ولی واقعا نباید بیشتر و با دقت تر در این مورد فکر می کردم؟
اگه تو وجودم این حس رو داشتم که ی مرد با این ویژگی رو میخوام نباید کاری می کردم؟

مامان رسیدن خونه
دارن تند تند سبزی پلو درست میکنن
من برم به کارهام برسم
وسط این پست یک ساعت و ده دقیقه با راب حرف زدم

حال دلم خوبه .... حال دلم خوبه... حال دلم خوبه

 

۱۲ نظر ارسال شده است

  1. اتفاقا من رفتارتو از بیرون غیر عادی نمیبینم....شاید اگه منم تجربه ی تو رو داشتم همینجوری رفتار میکردم..فقط کنجکاو بودم ببینم نظرت چیه و هنوزم جوابت منفی هست....چون دیدم خیلی آرامش داری کنارش و اینروزا کلا انرژیت بیشتره و از پس نوشته هات کاملا معلومه
    در پاسخ
    این نهایت درکت رو می رسونه مه سو جانم

    آره دقیقا همین طوره ....ولی اون موضوع برای من حل نشده
    ۲۵ خرداد ۹۸ , ۲۳:۵۹
  2. سلام . راستش از وقتی وبلاگ قبلیتون رمزی شد فکرمیکردم همونجا مینویسید تا اینکه چندروز پیش توی وب عالی خانم دیدم دوباره مینویسید و خوشحال شدم اما بیشتر پست هاتون رمزی هست اگه امکانش هست و پست ها مخصوص مخاطبان خاصی نیست میتونم رمز پست ها رو داشته باشم؟؟
    در پاسخ
    سلام سارا جان

    رمز ارسال شد گلم
    ۲۵ خرداد ۹۸ , ۱۹:۲۲
  3. سلام لطفا اگر دوست داشتی برای منم رمزو بفرست تا پست های قبلیتو بخوانم
    در پاسخ
    سلام ربی جان ارسال کردم ایمیل رو چک کن
    ۲۵ خرداد ۹۸ , ۱۵:۳۶
  4. دخترم همه چیز که رمزی هست😂😂
    در پاسخ
    سلام ببخشید من دو تا خواننده با نام خانم محدثه داشتم
    شما کدوم یکی هستید؟


    ۲۵ خرداد ۹۸ , ۰۸:۱۷
  5. سلام
    این مدل مرد ۳۵ ساله و ایده آل هاتون رو که گفتین دقیقااااا حس همیشگی من زوده و هست! خیلی تعجب کردم وقتی دیدم شمام آره🙂
    اتفاقا دوستای منم این ایراد رو بر من وارد میدونن..... و من این حسم اتفاقا هر چقدر بزرگتر میشم پررنگ تر میشه! توو وبلاگمم قبلا اشاره کردم
    در پاسخ
    سلام مرضی جان
    بله جان دلم ... من هم آره

    هر چقدر بزرگتر میشی مرضی؟؟؟؟ خوب من از تو بزرگترم.... بهت بگم الان خیلی پر رنگ تر شده این حس برام باور میکنی؟؟؟؟؟

    مشکل اینه که نمیشه رفت دم مغازه و سفارش داد
    یا حتی نمیشه ی برچسب به خودم بچسبونم که دنیا من ی مرد این مدلی میخواستم

    فکر کنم تنها راهش فرستادن انرژی و تمرکز باشه
    من در مورد راب نتجیه خوبی گرفتم
    تو هم امتحان کن
    ۲۴ خرداد ۹۸ , ۲۱:۴۶
  6. عزیزم چقدر خوشحالم که حال دلت خوبه
    چی بهتر از این  واقعا
    خدا رو شکر

    در پاسخ
    مرسی دوست خوبم
    حال دل شما هم همیشه خوب باشه
    ۲۴ خرداد ۹۸ , ۲۰:۲۷
  7. خال دلت تا أبد خوب عزیز رفیق خانوم
    در پاسخ
    انشالله حال دل همه ما خوب باشه
    ۲۴ خرداد ۹۸ , ۱۹:۵۷
  8. کاشکی تو یه پست این یکسال رو برامون خلاصه کنی البته من نمیدونم فقط‌من جدبدم و خیلی گنگ به نظرم میان یا هستن کسانی‌مثل من البته قصد جسارت نداشتم و تصمیم شما هرچی‌باشه قابل احترام
    و اینکه نمیدونی چقد چقد چقد چقد خوشحال شدم که مرحوم دیگه نیست وای که چقد حرص‌میخوردم اون زمان از دستش خداروشکر که به چیزی‌که لایقش بودی رسیدی ارامش ارامش ارامش 
    در پاسخ
    راستش نوشتم ی مقدار
    ولی خیلی کلی شد

    حالا ارسال میکنم احتمالا امروز
    هر چند هر چی فکر کردم چیز زیادی به ذهنم نرسید که بنویسم
    ۲۴ خرداد ۹۸ , ۱۹:۴۵
  9. الهی شکر که حال دلتون خوبه :)
    سبزی پلو نووووش جان
    برای منم مردهای ریزبین جذاب ترن...اینکه جزییات خوب رو یادتمیارن حس خوبیه...و چه خوب دارید این حس و حال رو از اقای راب میگیرید...


    در پاسخ
    چه خوب
    چون منم مرد ریز بین برام جذاب تره
    میدونی دوست دارم رو همه چیز توجه داشته باشه و دقت کنه
    حتی اگه کم رنگ یا پر رنگ شدن ی لاک ساده باشه


    دقتش بسیار بالاست... حتی گاهی نظر میده در مورد لباسم که امروز این رنگ بیشتر بهت میاد
    . من از این همه توجه کیف میکنم
    ۲۴ خرداد ۹۸ , ۱۶:۲۹
  10. خدا روشکر حال دلت خوبه
    در پاسخ
    مرسی  عزیزم
    ۲۴ خرداد ۹۸ , ۱۵:۰۰
  11. لیاقت بهترینها رو داری
    خوب باشی همیشه عزیزمممم
    در پاسخ
    فدای تو خوشگلم
    ۲۴ خرداد ۹۸ , ۱۴:۲۷
  12. الهی شکر برای حال دلت.... الهی شکر و الهی شکر....چقدر خوشحالم...
    اون قسمتی که نوشتی دلت میخواست با یه مرد که فاصله ی سنی زیادی باهاش داری در ارتباط باشی برای منم پیش اومد....دقیقا توی سن 20 سالگی....حس میکردم پسرای همسن و سال خودم هیچی نمیفهمن....بس که رفتارهاشون بچگانه بود....بس که هیچی بلد نبودن.... بس که میدیدم خیره سر هستن....من خودم بزرگتر از سنم رفتار میکردم همیشه و برام زجرآور بود این بعد رفتاری پسرای همسن و سالم...
    اما مثلا وقتی با مستر اچ آشنا شدم، با اینکه تفاوت سنیمون یک سال بیشتر نیست ولی خب دیدم اونم بزرگتر از سنش رفتار میکنه.... دقیقا همون طوری بود رفتاراش که مدنظرم بود....میدونی من به این نتیجه رسیدم که سن ملاک رفتاری و انتخاب نیست....بیشتر باید در طرف مقابل دنبال خواسته ها و ایده آل هامون باشیم....مثلا اگه فلان رفتار مدنظرمون هست ببینیم اون شخص اونو داره؟! درسته که فرد مقابل هیچوقت کامل نیست و خطاهایی داره....ولی خب میشه نزدیکترین به ایده آل هامونو انتخاب کنیم....
    راجع به آشنایی های جدید هم که گفتی....وقتی یه نفر رو دوس داری اصلا صحبت کردن راجع به یه آشنایی جدید و یه فرد جدید بهم میریزتت چون حس میکنی میخوان از فردی که دوستش داری جدات کنن....
    الان میدونی به چی فک کردم؟!!! اینکه این پستای آخرت هر وقت اومدم نظر بدم راب رو با مستر اچ و خاطرات خودمون مقایسه کردم....میخوام همه ی تلاشمو کنم که پست بعدی و پست های بعدتر اینکارو نکنم :))
    توام حواست بهم باشه :)
    امیدوارم خوشبختی و خوشحالیت همینطور ادامه دار باشه...
    خب خانم دکتر، حالا هنوزم جوابت به راب برای ازدواج منفی هست یا دچار کمی تزلزل شدی؟!!!! :پی 
    هنوزم ترجیح میدی توی زندگی متعهد به کسی نباشی و خودت باشی؟! یا دوس داری اگه راب واقعا اون مرد و تکیه گاه مدنظر بود سمتش بمونی؟!
    در پاسخ
    فدای تو عزیزم

    میدونی بزرگ تر از سن رفتار کردن ی چیزه... اینکه با یکی باشی که از تو خیلی جلوتر باشه تو زندگی
    ی چیز دیگه است
    دغدغه هاش فرق میکنه... ی جور دیگه به زندگی نگاه میکنه...
    میدونی مه سو من خیلی پشیمونم چرا به این موضوع جدی توجه نکردم!


    نه مشکلم این نیست... یعنی ربطی به راب نداره... اتفاقا حضورش باعث شده من نرمال تر رفتار کنم
    میدونی شاید اگه راب نبود خیلی بدتر با این موضوع رفتار می کردم
    میگم الان کلا استرس می گیرم از آشنایی جدید.... از اینکه ی نفر خود واقعیش نباشه


    نه این حس رو ندارم که کسی میخواد من و از راب دور کنه
    حسم عدم اعتماد هست

    عزیزمی ... چرا خوب؟ اتفاقا برام جالبه


    بله مه سو همچنان جوابم منفی هست.... چون دیدم نسبت به ازدواج خیلی منفی شده
    مشکل من فقط با راب به عنوان مرد و طرف مقابلم نیست
    کلا من از آشنا شدن با خانواده راب فراریم
    از اینکه مسئولیت ی زندگی رو قبول کنم


    آره هنوز ترجیح میدم متعهد به کسی نباشم و به تعهد کسی دل نبندم
    دوست دارم با راب بمونم ولی الان تو این لحظه هدفم ازدواج نیست

    میدونم خیلی عجیبه این رفتارم از بیرون
    ولی فعلا فقط هر جور که راحت باشم جلو میرم
    از اون چارچوب و اصولی که فهمیدم اشتباهه فاصله گرفتم
    ولی حواسم هست که اشتباه نکنم
    فقط تغییر سبک و روش دادم
    ۲۴ خرداد ۹۸ , ۱۳:۱۷
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">