هی منتظر بودم ببینم این بی خوابی ها ی جایی تموم بشه

نشد

الان بهترم

شش ... هفت ساعت رو سعی میکنم بخوابم

و حداقل اینه تا قبل زنگ ساعت بیدار نمیشم

هفت صبح پیام دادم به استاد جان

ساعت هشت گوشیش رو روشن کرد و پیام داد تشریف بیارید!

بدو بدو حاضر شدم

آنقدر با عجله رفتم حتی یادم رفت فلاسک آب با خودم ببرم بیرون

مدارک رو شب قبل گذاشته بودم تو کیفم

رسیدم دانشگاه و یکی از دوستام رو دیدم

یکم حرف زدیم....گفتم من باید برم دکتر منتظرم هست

دوستم دنبال هم خونه می گرده و گیر داده بود بیا با من خونه بگیر!

گفتم جانم میدونی که شرایط من چطوریه

در جریان جداییم نیست

یعنی هیج کس نیست

کلا من میرم و میام دانشگاه در جواب احوال پرسی ها میگم مرسی خوبن

سلام می رسونن!

به قول الهه حالا خوبه یکی مرحوم رو ببینه و اون لو بده!

رفتم بالا و استاد جان بود

آنقدر مقاله زیر و رو کردیم که دیگه من حالم بد شد

د;تر میگفت خیلی سر خودت رو شلوغ کردی!!

میخواستم بگم آخرین جلسه ما کی بوده؟

من چند هفته است نیومدم.... خوب معلومه کارها رو هم جمع میشه

امروز کلی کیف کرد از ایده ی جدیدی که پیدا کردم

بعد دیدم هی میخواد ی چیزی بگه نمیگه

نگو جریان اینه که یکی از استاد های مسن به دکتر ب گفته

باید دانشجوی من و پستداک برداری!

حالا من با دکتر ب حرف زدم و اکی گرفتم

استاد جان میگفت : خوب حرف فلانی که مسن تره بیشتر خریدار داره!

ی چیزی رو خوب یاد گرفتم تو زندگیم

هر وقت بیخیال ی موضوعی بودم اون جریان برام بهتر پیش رفته

استاد جان به دکتر ب گفته خانم فلانی مقاله آماده داره برای ارسال

کلی هم از من تعریف کرده

یعنی مشکل بهتر یا بدتر بودن من نیست نسبت به اون کسی که معرفی شده

میگم هر چی پیش آید خوش آید

هر چند از نظر مسایل مالی برای من فرق میکنه

ولی فعلا سخت نگرفتم

مدارکم رو آماده کردم ولی هنوز ارسال نکردم

فعلا وقت دارم

کارم که تموم شد زنگ زدم به امید

قشنگ کلافه شده بود از اینکه نتونسته بود صبح تا ظهر زنگ بزنه و حرفاش تو گلوش

گیر کرده بود....یکم حرف زدیم و من اسنپ گرفتم برای ساختمان اداری

22 بهمن... در طول راه هی زنگ میزد می پرسید کجایی؟ رسیدی؟

کارم انجام شد و امضایی که باید بگیرم رو گرفتم

برگشتم سمت خونه

رفتم عکاسی ... عکس لازم داشتم برای شناسنامم

بعدش هم خرید برای خونه

هلاک بودم از گرما وقتی رسیدم خونه

آنقدر خسته بودم که تا ساعت چهار هیچ کاری نمی تونستم انجام بدم

دو تا چهار رو ناهار خوردم و یکم استراحت کردم

ساعت چهار شروع کردم به انجام دادن کارهام

تا هشت ی مقدار جلو رفتم

ساعت هشت آماده شدم رفتم بیرون

عکسم آماده شده بود که گرفتم

بعد رفتم سمت مامان که نزدیک پل نشسته بود با یکی از دوستاش

این دوست مامان همون خانمی هست که قبلا گفته بودم

در مورد پسرش صحبت کرده

خانم خوبیه و من حس خوبی نسبت بهش دارم

یک ساعتی نشستیم و دوست مامان از سفری که رفته بودن کرمانشاه تعریف می کرد

یکمی از پسرش و اخلاق هایی که داره گفت

من هم فقط گوش دادم و حرفی نزدم

پیاده برگشتیم خونه

امید برام ی کلیپ فرستاده بود با صدای خودش

خوب فکر نکنم من اینجا تا حالا در مورد صدای امید حرف زده باشم

ی صدای فوق العاده داره.... از اون صدا ها که دلت میخواد تمام شعر های دنیا رو بگی بخونه

وقتی می بینمش ..... حرفامون که تموم میشه...شروع میکنه به خوندن ی شعر با صدای آروم

به صورت حرفه ای هم کلیپ ضبط میکنه تو استدیو

کلیپ دیشب کار پدر و دختر بود.....من دوست داشتم

عاشق این کارهاشونم

کل کل کردناشون سر خوراکی های تو کابینت!

امروز باید برم بیرون... ی سری خرید دارم برای خونه

خودم هم چند تا کار دارم که باید انجام بدم

فعلا

 

۹ نظر ارسال شده است

  1. مرسی بابت رمز
    در پاسخ
    خواهش میکنم
    ۳۰ خرداد ۹۸ , ۰۰:۳۸
  2. یعنی هر وقت وبلاگ رو باز میکنم اول همه کارم اینه چک میکنم وبلاگ های بروز شده و ستاره دار دنبال وبلاگت میگردم بیام یه پست با انرژی دیگه بخونم......:)
    میدونی بهی....یه چند سال دیگه اگه این نوشته های اینروزا رو بخونی پیش خودت میگی: ببین چه دغدغه هایی داشتما.....کاش زودتر فلان تصمیم رو گرفته بودم.... کاش زودتر فلان کار انجام شده بود.... بعد حالا همش آدم میگه کاش از آینده خبر داشتم که کدوم تصمیم بهتره!!!!! :))
    موافقی؟!!!! من که همش درگیر این اما و اگرم....
    در پاسخ
    عزیز دلمی مه سو که آنقدر خوبی

    میدونی مه سو خیلی به این کامنتت فکر کردم
    قبل تر ها همین جوری بودم که تو الان میگی... همین فکر و خیال ها
    الان نه
    درگیر اما و اگر نیستم
    فهمیدم هر آدمی با قلبش تصمیم درست رو میتونه انتخاب کنه
    قلب هر آدمی بهترین نشونه ها رو می فهمه و تشخیص میده
    اینکه چی میشه دیگه دست ما نیست و شاید حتی خارج از کنترل ما هست
    من فعلا فقط از زمان حال لذت می برم
    چون میدونم هیچ تضمینی برای فردا و بودن وجود نداره
    شاید لازم بود سختی هایی رو سپری کنم تا به اینجا برسم
    ۲۹ خرداد ۹۸ , ۰۰:۳۷
  3. سلام عزیزم خوشحالم ۲باره مینویسی وپیدات کردم😍 میشه رمز داشته باشم الان یکم گیج شدم😶
    در پاسخ
    سلام منم هم خیلی خوشحالم از اینکه دوستای خوبی مثل شما دارم
    رمز رو ارسال کردم گلم
    ۲۸ خرداد ۹۸ , ۲۰:۵۴
  4. چقو نوشته هاتون مثبت و پر از انرزی شده خداروشکر پر از بدوبدو هست ولی کلمات انگار استرس ندارن خداروششششسکککککر 
    در پاسخ
    واقعا خداروشکر
    از اون روزها نجات پیدا کردم

    ۲۸ خرداد ۹۸ , ۱۸:۵۶
  5. سلام عزیزم .
    حداقل مطمئنم دو تا کامنتم خورده شده. نمیدونم این میاد یا نه
    خسته نباشی. خدا رو شکر حال دلت خوبه.
    در پاسخ
    سلام گلم
    بله اومد خداروشکر
    فدات مرسی عزیز دلم
    ۲۸ خرداد ۹۸ , ۱۶:۴۹
  6. خدا را شکر که همه چیز رو به بهبود هست
    خواب کامل خیلی مهمه
    چه کار با حالی میکنند... شاید خیلی زود شاهد کلیپ شما و آقای راب باشیم
    در پاسخ
    بله خواب کامل خیلی مهمه... ولی خوب من بدنم خوابش کمه در کل

    واقعا به راب بخاطر داشتن دخترک حسودی میکنم ... این رو به خودش هم گفتم

    احتمالش زیاده که از راب بخوام برای منم ی متن رو بخونه و ضبط کنه
    ۲۸ خرداد ۹۸ , ۱۴:۱۲
  7. خسته نباشی خانوم پرانرژی 
    قشنگی های جناب راب رو کم‌کم رو می کنیا 
    اون شعرخوندن خیلی لذت بخشه
    در پاسخ
    مرسی عزیزم
    راستش خودم هم کم کم دارم با شخصیت متفاوتش آشنا میشم
    ظاهرش با چیزی که واقعا هست خیلی فرق داره
    هر چند من شخصیت خشک و جدیش رو خیلی دوست دارم
    خیلی فری.... عالیه
    ۲۸ خرداد ۹۸ , ۱۳:۰۶
  8. سلام بهی جانکم
    معلومه آقاب راب خیلی آدم احساسی هست...
    از نوع رابطش با دخترشون و علاقشون به نقاشی و کلیپ با صدای خودشون کاملا مشخصه...

    عاشقانه هاتون همیشه مستدام باشه عزیزم 

    راستی در مورد دوست مامانت هم به نظر من خوب کاری کردی چیزی نگفتی و واکنش منفی نشون ندادی...

    چرا اینجا شکلک نداره آخههه :)
    در پاسخ
    سلام سمیرا جانم

    خیلی سمیرا... یعنی من روز اول حتی فکر نمی کردم این مرد خشک... آدم احساسی باشه
    دیروز بهش می گفتم همین رو

    نوشتم تو پست ها که کلا ی مدل دیگه به همه چیز نگاه میکنه و آدم دقیقی هست

    انشالله... مرسی خوشگلم

    بخاطر راب چیزی نمیگم سمیرا... نمیخوام خانوادم روش حساس بشن و فکر کن بخاطر اون کسی رو رد میکنم


    وای نگو...............
    ۲۸ خرداد ۹۸ , ۱۲:۴۱
  9. امیدوارم کارای پستداک اکی بشه :)

    به به چه هنرمندی هستن آقای راب :)
    در پاسخ
    مدارک رو ارسال کردم
    دیگه بقیش دست خداست
    هر چی اون بخواد همون میشه

    صدای خیلی قشنگی داره... پر از حس خوب و آرامش
    ۲۸ خرداد ۹۸ , ۱۱:۰۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">