برنامه هفته قبل رو به هر سختی بود جمعش کردم
خیلی عالی نشد ولی در مقابل وقتی که داشتم از خودم راضی بودم
 
هفده تا گزینه ی اول برای من مهم هستن و سعی میکنم در طول روز
حداقل چهارده تاشون رو انجام بدم
هفته گذشته نرسیدم کتاب بخونم ... فایل صوتی گوش بدم
اون برگه های رنگی رنگی هم یا نوشتن هدف هایی هست که برای خودم دارم
یا اینکه برای هفته یکی ...دو تا جمله مثبت یا سخت رو یادداشت میکنم
که تو ذهنم بمونه
قول داده بودم عکس بذارم که بعد مدت ها ی عکس از دفترم تو وبلاگ داشته باشم
شنبه چکار کردم؟
ناهار با من بود
مامان هوس پیتزا کرده بود
یعنی خیلی وقته هی میگفت مواد پیتزا داریم و ی بار درست کن
من خیلی عشق پیتزا نیستم
مثلا ساندویچ های کتلت مامان رو به هر غذای فست فودی ترجیح میدم
ولی شنبه دیگه نمیشد بگم نه
مامان صبح رفت استخر
ساعت ده مواد رو بیرون گذاشتم تا یخ پنیر باز بشه
مرغ هم بیرون گذاشتم که بپزم
من مخلوط مرغ و گوشت چرخ شده میزنم داخل پیتزا
نزدیک ظهر بود که مرغ پخت
شروع کردم به تفت دادن
یکم که تفت دادم و سرخ شد
گوچه رنده کردم داخل ماهی تابه و روی مرغ ها
اودیه زدم و فلفل
ی سس کچاپ داریم ... مخصوصه...اون رو هم اضافه کردم به مواد
داخل ی ماهیتابه دیگه فلفل دلمه ای رو تف دادم
و بعدش قارچ رو اضافه کردم
من به فلفل ذلمه ای و قارچ حساسیت دارم
باید مواد رو جدا درست کنم و روی پیتزای خودم نریزم
مخلوط مرغ و سس کچاپ و گوجه عالی شد
نون ها رو چرب کردم و سس زدم و مواد رو پخش کردم روش و پنیر فراوون
کنارش ی هات چیپس هم درست کردم
پیتزاها رو  گذاشتم داخل فر
چند بار نگاه کردم دیدم ظاهرش عالیه... هی خدا خدا می کردم خوشمزه هم باشه به اندازه ظاهرش
آماده که شدن مامان رسید
دلستر خریده بود
خوب شد یادش مونده بود
میز رو چیدم و وای که چقدر عالی شده بود
حتی می تونم بگم طعم هات چیپش و پیتزا کنار هم بیشتر به من چسبید
جای شما خالی
و البته اینکه من با حوصله مواد رو درست کردم و گذاشتم طعم دار بشه خیلی موثر بود
مامان که خیلی دوست داشت و از این به بعد کارم در اومده
چون مامان گفتن تازه داری یاد میگیری
خدایی پیتزا با فر خیلی سخته
چون خشک میشه و باید مواد رو جوری تف داده باشی که نه چرب بشه .. نه پیتزا خشک
قبل تر ها با هوا پز درست می کردم که خوب بود
از وقتی گاز جدید خریدم دوبار پیتزا درست کردم
این از ناهار شنبه
بقیه روز رو خونه بودم و پشت میز
امید هم درگیر ی کاری بود
کلافه شده بود و خسته
 
یکشنبه صبح باید می رفتم بانک
شمردم شش تا کار داشتم
رفتم بانک و تا پول واریز کنم و پول جا به جا کنم ساعت شد ده
به مامان میگم من همیشه هفت و بیست دقیقه اینجا بودم... جز اولین نفر ها
امروز ده رسیدم
بانک وحشتناک شلوغ بود
به قول خانمه نزدیک عروسی و همه طلا لازم
تا ساعت دوازده کارم طول کشید
دیگه به هیچ کاری نرسیدم
امید زنگ زد و شهر اطراف بود ..فقط در حد پنج دقیقه حرف زد و گفت امروز
خیلی کار دارم... باز خوبه خبر میده اینجور وفتا
برگشتم خونه
عصرش خرید داشتم
یکم به کارها سر و سامون دادم
و ساعت هفت اومدم بیرون
اول رفتم سمت انقلاب و ی عطر خریدم
چقدر هم فروشنده منت گذاشت سر من که چون مشتری هستی این قیمت میدم
اومدم خونه تو نت زدم دیدم دی جی کالا سی تومن ارزونتر از قیمتی که من خریدم فروش داره
ولی خوب من بوی عطر رو باید حتما تست کنم و بعد بخرم
ی رژ گونه خریدم... هلاکشم... خیلی خوش رنگه
من رژ گونه رنگ های مات دوست دارم
ی سر هم رفتم افتخار رو نگاه کردم که چیزی نپسندیدم
استاد جان زنگ زد و گفت فردا نه منتظرم.. گفتم باشه
کم کم اومدم سمت انقلاب ... امید زنگ زد
تو مسیر بود تعریف کرد که برای یکی از فامیل ی مشکلی پیش اومده و داشت
میرفت خونشون که ببینه چه کاری می تونه انجام بده
گفت احتمالا تا شب درگیر باشم
بین کارش تا شب هی پیام داد و گفت جلسشون طول کشیده
از انقلاب سوار اتوبوس شدم و سر نظر پیاده شدم
ریمل.. خط چشم..سایه سفید زیر ابرو خریدم
از داروخانه محلول بیو.. لاک پاک کن.. و قطره چشمی
یعنی حسابم خالی شد
محلولم رو نزدیک به صد تومن داد!! چه خبره آخه؟
از سوپری خرید کردم و هلاک رسیدم خونه
خیلی راه رفته بودم
هر کاری کردم در خودم ندیدم که بتونم حتی ی کار ساده انجام بدم
وسایلم رو جمع کردم برای فردا... حسرت کلاس ورزشم رو هم داشتم
که بخاطر قرار با استاد جان کنسل می شد...
ی چیزی خوردم
به امید پیام دادم که خیلی خستم و شب بخیر گفتم
حالا امید به من گفته بود که دوشنبه وقتم خالیه
صبح همدیگه رو ببینیم
می دونستم تو جلسه است و وقت خوبی نبود برای توضیح اینکه
برنامه دوشنبم نابود شده
گفتم بذار صبح بیدار شدم ...میگم بهش
خوابیدم... چقدر هم ناله کردم
پام درد میکنه از دیروز... ی درد بدی هم میکنه... در واقع رگ پام درد میکنه
شب قبل خواب ی پتو نرم انداختم رو تشکم و خوابیدم
خیلی خوب بود... دردم کمتر شد
صبح بیدار شدم .. به امید پیام دادم
و گفتم باید برم دانشگاه....صبحانه خوردم و آماده شدم برم دانشگاه
بدجور پا درد داشتم
با اسنپ رفتم
استاد جان رفته بود جلسه و برای من پیام داده بود که بمونید میام
نشون به اون نشون که تا یازده و نیم نیومد
رفتم از منشی دفتر پرسیدم ....گفتم این جلسه پستداک هم هست؟
یکم فکر کرد و گفت آره برای همین طولانی شده
اگه میگفت نه می اومدم سمت خونه دیگه ده و نیم و بیشتر نمی موندم
هیچی دیگه صبحم به صحبت کردن با بچه ها و جواب سوال دانشجو های دکتر رو دادن گذشت
چقدر هم همه علاقه داشتن بدونن
این خانم دکتر خانم دکتری که استاد جان هی اسمش رو میاره کیه!!
هر چند آنقدر از دست استاد جان عصبانی بودم صبح که حتی شنیدن این حرفا هم حالم رو خوب نکرد
بی نظمی استاد جان تابستون ها مخصوصا .....خفه میکنه آدم رو
میشه بی خیالش بشم و بگم بی خیال این دو ماه
ولی خوب به خودم قول دادم امسال تابستون نهایت تلاشم رو بکنم
بعد می بینم من تلاش میکنم و پیگیرم و میام و اینجوری میشه
حتی اگه زود برگشته بودم خونه زورم نمی برد
استاد بالاخره رسید و گفت نه جلسه پستداک نبوده و اگه باشه که من تو رو رد میکنم!!
گفتم باشه استاد من و رد کنیم مشکلی نیست:)))
برگشتم خونه دست از پا دراز تر
امید زنگ زد و پرسید چه خبر و کارت خوب پیش رفت؟
که خودش از صدام فهمید اصلا کارم خوب پیش نرفته
گفت بهی اینا رو ول کن ... من باید فردا حتما ببینمت.. یکم شوخی کرد و حالم بهتر شد
هماهنگ کردیم برای فردا صبح که بریم بیرون
رسیدم خونه ... آب شده بودم از گرما
کل لباسام رو شستم ... مقنعه رو با ریکا میشورم همیشه
از پا درد حالم ی جوری گرفته بود و حس نداشتم
مامان یکم روغن و مسکن زد به پام ولی خوب بهتر نشدم
نشستم پشت میزم و سعی میکنم پام در حالتی باشه که فشاری روش نباشه
 
این هم از چند روزی که گذشت.....
 
پ.ن: هانا جان لطفا برام ایدی بفرست من ایدیت رو پیدا نکردم
از بچه ها هم پرسیدم کسی نداشت