بعد که نشستم پشت میزم و گرم شدم و مشغول کار

ی لحظه به خودم اومدم دیدم ساعت نه و نیم شبه!! من اصلا متوجه نشده بودم

زنگ زدم به مامان که گفتن نزدیک خونه هستن

یکم خوراکی برای خودم آوردم که از حال نرم

شیر و شیرینی خوردم و تازه دیدم چقدر خسته ام

لغت های جزوه زبانم رو خوندم و حتی لغت های امروزم رو هم اضافه خوندم که

کارم کمتر باشه برای فردا

یازده بود که خوابیدم

به امید پیام دادم صبح که بیدار شدم ساعت رو هماهنگ میکنم

فکرم درگیر ی مقاله است و باز افتادم رو دور خواب سبک

وقتی میخوابم اصلا خستگیم رفع نمیشه و انگار فقط خوابیدم که بدن درد بگیرم

پروسه پتوی نرم خیلی حالم رو جا میاره البته

صبح بیدار شدم دیدم پا دردم انگار خوب شده

به امید پیام دادم و ساعت رو اکی کردم

دلم میخواست دوش بگیرم.. ولی خوب مامان خواب بود.. نمی شد

صبحانه رو آماده کردم و صبحانه خوردم

بعدش کم کم آماده شدم

صبح ها خیلی خنکه... کاش میشد برای انجام هر کاری صبح زود بیرون رفت

لباس پوشیدم و از خونه اومدم بیرون

امید شاکی بود بخاطر فاصله ی زیاد بین هر دیدار

من هر جوری حساب میکنم واقعا با این حجم کارم نمی تونم هر روز برم بیرون

کارهای شخصی خودم هست

خرید خونه ...

مثلا فردا باید برم باشگاه ... شنبه تعطیل بود .. دوشنبه رفتم دانشگاه

وقتی میرسم خونه تا دوش بگیرم... ی ناهار آماده کنم

دیگه تایمی برام نمی مونه که عصرش رو هم بخوام برم بیرون

خوب این ها رو به امید نمیگم... سعی میکنم تا جایی که می تونم برای با هم بودن وقت بذارم

هر چند امید خیلی زیاد سرش شلوغه و امروز به شوخی میگفت

بهی مامانت نگفت این آقا کله صبح مگه کار رو زندگی نداره که میاد بیرون؟؟؟

وقتی بخواد می تونه برنامش رو خالی کنه و از این مدیریت زمانش کلی کیف میکنم

خوش قول بودنش ... منظم بودنش... آن تایم بودنش

برای من خیلی مهمه

تا ساعت ده و نیم حرف می زدیم.. ساعت ده و نیم برگشتیم سمت خونه

باید جایی می رفت و گوشیش آنقدر زنگ خورد که دیگه مجبور شد جواب بده

رسیدم خونه مامان یکم از روز قبل بی حال بود

فکر کنم از همون ویروس چند هفته پیش من گرفته

هی میگفت داغم داغم

قبل از اینکه برسم خونه زنگ زدم به مامان

پرسیدم دارو یا خرید برای خونه چیزی لازم نداره

که گفت نه

خونه شدیدا نیاز به گردگیری داشت

یک ساعتی مشغول تمیز کاری خونه... جارو... و گردگیری بودم

ناهار هم درست کردم

خیالم از خونه که راحت شد.. ناهار خوردیم

مامان دوباره خوابیدن... هر چی گفتم بریم دکتر گفتن خوبم

یکم استراحت کردم ... بعدش مشغول کارهام شدم

امید هم رفت جلسه و هنوز نتونسته بیاد بیرون...

چقدر هوا گرم شده

حسابی عرق ریختم امروز و باید برم دوش بگیرم تا یکم حالم جا بیاد

سه... چهار تا گزینه ی دیگه دارم برای انجام و میشه گفت کارم تمومه!!

فعلا