چهارشنبه صبح باید می رفتم باشگاه

صبح بیدار شدم.. صبحانه خوردم..... لباس ورزشی پوشیدم و رفتم باشگاه

کل کلاس گیر داده بودن چرا دوشنبه نیومدی؟

گفتم دانشگاه کار داشتم

نگو فقط دو نفر اومده بودن!!

مربی هم همه رو جریمه کرد و چند تا حرکت داد برای جریمه

یعنی مردم از درد ... نامرد ...رون پامون نابود شد... انگار ذغال گذاشتن روی پام

یعنی نفسمون رو گرفت

آخر کلاس چند تا حرکت داد که درد پا از بین بره و واقعا از بین رفت

گیر داده به من که روزهایی که نمی تونی بیای قبلش پیام بده

بگم چه روزی .. چه ساعتی بیای جبرانی!!!!!!!

یعنی فقط مونده برم جبرانی ورزش!!

چند قدم تا خونه رو لنگان لنگان اومدم

اصلا برام مهم نبود که چند تا آقا چپ..چپ نگاهم می کردن

همون اندازه که اونا حق دارن ساعت ها ی گوشه بایستن و کسی کاری به کارشون نداره

من هم حق دارم .. هر جور دلم میخواد راه برم!!

رسیدم خونه مامان نبود

ی راست رفتم دوش گرفتم

بعد لباس ها رو ریختم تو ماشین

اتاقم رو جمع و جور کردم

موهام رو پیجیدم.. اسپری نرم کننده زدم

تقویت کننده ابروهام رو زدم

دراز کشیدم رو تخت

موهام نم داشت حسابی

یکم استراحت کردم و بالشتم که خیس آب شد!!

موهام رو سشوار کشیدم و رو بالشتی رو عوض کردم

میخواستم شروع کنم به انجام دادن کارها که مامان از راه رسید

از عید یا شاید حتی قبل تر مامان ی جوری شده!!

امروز به مامان میگم فکر کنم افسردگی گرفتی!! ......انکار میکنه

میگه من باشگاه میرم.... شنا میرم... پیاده روی میرم... افسرده نیستم

میگم خوب افسردگی درجه های مختلف داره

قرار نیست همه به درجه ی بستری شدن برسن که بشه بهشون گفت افسرده

بحث با مامان اصلا فایده نداره

گاهی به خودم میگم ... باید استقلالت رو تو زندگی حفظ می کردی

بعد سه سال و نیم ... زندگی با مامان... با توجه به مشکلاتی که این مدت داشتم

می تونم بگم به تنها زندگی کردن احتیاج دارم

اینکه خودم باشم و خودم

مثلا نخوام روزی چند ساعت دنبال جای نمک یا شکر بگردم تو کابینت ها!!

و مامان یادش نیاد کجا گذاشته!!

من فکر میکنم آدم ها باید به همدیگه .. نوع و سبک زندگی هم احترام بذارن

اگه من ی مدلی زندگی میکنم برای خودم .. مامان باید به ی توافقی با من برسه

همین طور من با مامان

مثلا من هفته ای یک یا دو روز میرم خرید برای خونه

نه اینکه هر روز هر روز تو این گرما اسنپ بگیرم برم و بیام

دیروز زنگ زدم به مامان و پرسیدم خرید داره

خوب یادم رفته بود قبل اومدن یخچال رو نگاه کنم

صبح خیلی زود اومدم بیرون و سعی کردم چون مامان خوابه

سر و صدا نکنم

گفت نه همه چیز داریم

رسیدم خونه دیدم هیچی نداریم!! شیر و خرید برای سالاد رو باید حتما انجام می دادم!

چند وقت پیش با مامان صحبت کردم

توضیح دادم که به نظر میرسه مثل قبل توانایی ندارن (اصلا قبول نمیکنه.....

من که خیلی از مامان جووون ترم قبول دارم الان و حتی چند ماه پیش تواناییم خیلی کمتر شده بود

مگه این پذیرفتنه چی از آدم کم میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بخدا کلی آدم رو جلو میندازه... میدونی با خودت چند چندی حداقل)

گفتم شما مثلا در طول روز دو تا کار رو انجام بدید

نه ده تا کار و مثلا نه تاش رو خراب کنید!!

به شدت ظرف می شکنه مامان!!! (برای الان نیست ها... همیشه این مدلی بوده)

تا چند وقت پیش مقصر همه این چیزا من بودم....!!!(بخاطر جریان جدایی)

مامان من همیشه ی ظرف رو که می شکست لای روزنامه می پیچید که شب بابا اشغال میذاره بیرون

متوجه نشه.... بعد هم می رفت مثلش رو می خرید!!

از وقتی جدا شدم و کلا ماجرا تموم شد... دیگه دلیلی نداره برای توجیح!!

خلاصه که حس میکنم روابطم با مامان وارد مرحله دست انداز شده

و ی دلیل اصلی و جدیدش اینه که ...رابطم با امید کاملا شخصیه

اینکه کجا میریم ... چی میگیم... برناممون چیه... هیچ حرفی تو خونه نمیزنم

و این در مورد من که کلا آدمی هستم که همه چیز زندگیم رو برای مامان تعریف میکنم

یکم عجیبه

نیاز دارم برای خودم باشم... بدون دخالت هیچ کس برای زندگیم تصمیم بگیرم

حالا یا  درست یا غلط

میخوام هر چی هست تصمیم خودم باشه

تو مسیری که اومدم به این نتیجه رسیدم

شاید در ظاهر غیر عقلانی باشه و هر کسی به حمایت و نظر خانوادش نیاز داره

ولی من میخوام اول خودم تصمیمم رو بگیرم و بعد نظر دیگران رو بپرسم

از اون طرف مامان چون گفته امید برای فقط!! دوستی خوبه

هیچ سوالی نمی پرسه.. از نظرش این رابطه تعریف شده است و ی دوستی ساده است

اما این ظاهر ماجراست و روی رابطمون اثر گذاشته

دلم میخواست امید رو ی روز ناهار دعوت کنم بیاد خونم

به امید میگم ی روز ناهار میای ؟؟؟

میگه :کجا؟؟؟؟؟ خونت؟ ( با نهایت تعجب!!)

میگم آره...

-من بیام خونه تو؟؟؟؟؟؟؟( باز هم با تعجب)

-- چه اشکالی داره؟

- اصلا حرفشم نزن

--خوب اشکالش چیه؟

-بهی گفتم حرفش رو نزن اصلا!!

 

جوری گفت حرفش رو نزن... که میدونم موضوع تمومه!!!